قبل از اینکه بقیه خاطراتم رو بنویسم یادم افتاد به کامنتی که علی برای قسمت قبلی خاطراتم گذاشته بود به این مضمون:
<فکر کنم به همین دلیله که وقتی قرار است کاری رو شروع کنیم بهتره خوب راجع به اون فکر کنیم، چون وقتی توی اون مسیر برای دستیابیش قدم گذاشتیم فرصت فکر کردن به اصل موضوع رو خیلی کم بدست می آوریم>
نظر یا بهتر بگم تجربه خود من اینجور بوده:
هر وقت زیاد راجع به کاری که می خواستم انجام بدم فکر کردم و بالا پایینش کردم اساسن از انجامش منصرف شدم. دلیلش ساده است: مغز من، یا شایدم مال بقیه هم همین جور باشه، اگه قرار باشه به چیزی فکر کنه معمولن فقط نکات منفی و اتفاقات بد رو پیش بینی می کنه احتمالن تو خاطراتم هم دیدین هر وقت به رفتن فکر می کردم فاجعه هایی که ممکنه سرم بیاد تو ذهنم قطار می شد. برعکس اتفاقات بزرگ زندگیم وقتی افتادن که با کله تو یک موقعیت جدید شیرجه رفتم. معمولن کم پیش می آد که تصمیمهامون در مورد مرگ و زندگی باشه. بیشتر ریسک بر سر زمان و هزینه های مالی و گاهی احساسی هستن. ولی اگر دقیق نگاه کنیم در بدترین حالت هم آدم بازنده نیست تجربه بدست آورده. بعد هم معمولن پشت تصمیمه نمی دونیم چی در انتظارمونه فقط حدس می زنیم و اگه مثل من باشین حدسهای بد می زنین. اگه من خیلی خوش بین بودم که فکر می کردم همه چیز همیشه خوب پیش می ره اونوقت باید دست به عصا تر راه می رفتم. و نکته مهمتر اینه که بدونیم ما نمی تونیم همه زندگی رو کنترل کنیم و همیشه بهترین راه رو بریم.
و نکته مهم: سختی که آدم رو نکشه بزرگش می کنه.
<فکر کنم به همین دلیله که وقتی قرار است کاری رو شروع کنیم بهتره خوب راجع به اون فکر کنیم، چون وقتی توی اون مسیر برای دستیابیش قدم گذاشتیم فرصت فکر کردن به اصل موضوع رو خیلی کم بدست می آوریم>
نظر یا بهتر بگم تجربه خود من اینجور بوده:
هر وقت زیاد راجع به کاری که می خواستم انجام بدم فکر کردم و بالا پایینش کردم اساسن از انجامش منصرف شدم. دلیلش ساده است: مغز من، یا شایدم مال بقیه هم همین جور باشه، اگه قرار باشه به چیزی فکر کنه معمولن فقط نکات منفی و اتفاقات بد رو پیش بینی می کنه احتمالن تو خاطراتم هم دیدین هر وقت به رفتن فکر می کردم فاجعه هایی که ممکنه سرم بیاد تو ذهنم قطار می شد. برعکس اتفاقات بزرگ زندگیم وقتی افتادن که با کله تو یک موقعیت جدید شیرجه رفتم. معمولن کم پیش می آد که تصمیمهامون در مورد مرگ و زندگی باشه. بیشتر ریسک بر سر زمان و هزینه های مالی و گاهی احساسی هستن. ولی اگر دقیق نگاه کنیم در بدترین حالت هم آدم بازنده نیست تجربه بدست آورده. بعد هم معمولن پشت تصمیمه نمی دونیم چی در انتظارمونه فقط حدس می زنیم و اگه مثل من باشین حدسهای بد می زنین. اگه من خیلی خوش بین بودم که فکر می کردم همه چیز همیشه خوب پیش می ره اونوقت باید دست به عصا تر راه می رفتم. و نکته مهمتر اینه که بدونیم ما نمی تونیم همه زندگی رو کنترل کنیم و همیشه بهترین راه رو بریم.
و نکته مهم: سختی که آدم رو نکشه بزرگش می کنه.