Wednesday, March 27, 2013

گلکاری

یکی از کارهايی که مدتها بود دلم می خواست انجام بدم و نمی شد سر و سامون دادن به ايوان خونه و گلدونهاش بود که اين آخر هفته ای انجام شد و کلی حالا با ديدنش روحم باز می شه اينم دو تا عکس از گلکاريهای بنده
ديشب اين فيلم از کانال آرته پخش شد، موضوع اصلی فيلم در مورد قاچاق زنان و دختران از کشورهای اروپای شرقی و روسيه به سمت غرب است، سه ساعت ما ميخکوب جلوی تلويزيون نشسته بوديم و لحظه لحظه فيلم انگارقلب آدم خراشيده می شد، از اينهمه استيصال، بی کسی و سياهی و پستی آدمها از اينکه کسانی که بايد به مردم کمک می کردند بلای جونشون بودن، از ترسی که حتی اين زنهای درمانده رو وقتی تو پناهگاه زنان در ايتاليا بودند رها نمی کرد و حاضربه دادن هيچ شهادتی نبودند و تو باخودت می گفتی چرا چرا و جواب چرای تو دقايقی بعد با يک پاکت پستی به دست يکی از زنان می رسيد که حاوی دست بريده دختر کوچولوش بود که يادش نره حرف نبايد بزنه و دويدن دختر تو راهروهای مترو در لندن در حالی که يکی از قاچاقچی ها به دنبالش بود و مردم دور تا دورش بودن و تو با خودت می گفتی چرا با هيچ کس حرف نمی زنه چرا کمک نمی خواد چرا سراغ پليس رو نمی گيره و به خودت می آيی و می گی تو کی اينقدر مستاصل بودی که بدونی مغز آدم چقدر قفل می شه وحشت تا کجای وجود آدم رو می گيره که ديگه از هر انسانی بترسه. وقتی با کلی التماس از يکی از مشتريهاش خواهش می کنه موبايلش رو بده به خونه زنگ بزنه چون تولد پسر کوچولوشه و تو ميبينی که شماره تلفن عمومی وسط دهشون رو ميگيره به اميد اينکه يکی از ساکنين در همون لحظه که از اتفاق شب سرد زمستونی هم هست از اون طرفها رد بشه و گوشی تلفن رو برداره و پيغامش رو به مادرش برسونه تو می مونی از اینهمه اميدکه انسانها رو در هر حالت را نمی کنه و اونوقتی که خودش نجات پيدا می کنه اما حاضر به برگشتن نيست تا خواهر کوچکترش رو پيدا کنه و حاضر به پذيرفتن اين حقيقت نيست که خواهر کوچکترش به انتخاب خودش دستيار قاچاقچی ها شده و خودش می ره دخترها رو از ایستگاه قطار تحويل می گيره. و می مونی از کثيفی آدمهايی که به بهانه های قشنگ و پر زرق و برق چطور اين تجارت کثيف رو می گردونن.
بعد از پايان اين فيلم احساسی که برای من مونده بود اين بود که چقدر خوشبختيم مايی که چنين تجربه هايی رو نداشتيم.
این فيلم رو هم شب قبلش ديدم که اون هم عالی بود می دونم عقب بودم تو ديدنش اما به نظرم ديدنش هيچ گاه دير نيست.

آنچه گذشت ۴

یازدهم مه
اون روز نوبت دکتر خودم رو داشتم رفتیم پیشش، براش گفتیم که چه اتفاقی افتاد سونوگرافی کرد و قلب بچه مون هنوز می زد. بهش گفتم دکتر تو بیمارستان گفته جفت پایینه نزدیک دهانه رحم. دکترم با خونسردی گفت اما من بالا می بینمش. راجع به سونوگرافی تو بیمارستان بهش گفتم و فشار زیادی که بهم اومده بود پرسیدم ممکنه خونریزیم از اون باشه، دکترم گفت نه سونوگرافی نمی تونه عاملش باشه، خونریزی در مدت حاملگی گاهی رخ می ده و هنوز براشون دلیل پزشکی خاصی پیدا نشده. پرسید کی بهتون نوبت دادن برای تست. گفتیم راستش ما حس خوبی نداریم دیگه اونجا بریم و ال راجع به عکس العمل همکار دکترم بهش گفت. دکتر گفت من فکر نمی کنم این بیمارستان بد باشه راجع به همکارس هم گفت بالاخره هر کس یک نظری داره نمی تونین نظر همه رو بپرسین اما یک دکتر دیگه بهمون معرفی کرد که این کارو تو مطبش انجام می ده و گفت برین پیشش. گفت هر روزی برای تست نوبت گرفتی فرداش هم بیا اینجا تا چکاب بعد از تست کنیم
ازش راجع به قرص منیزیم پرسیدم گفت نیازی نیست الان بخوری معمولن از هفته بیست م خورده ای به بعد می دیم.
اومدیم خونه نمی دونستم پیش این دکتر جدید رفتن بهتره یا بدتر از فکر تست تو مطب یک کمی وحشت داشتم بالاخره مطب امکانات بیمارستان رو نداره که اگه مشکلی پیش اومد اقدام کنن از یک طرف هم فکر می کردم لابد امکاناتش رو دارن. به هر جهت از اون بیمارستان بهتر می بود. زنگ زدم به مطب دکتر برای تست و گفت چهارشنبه ساعت ده و نیم بیا گفتم باشه اما پرسیدم برای صحبت با دکتر و سونوگرافی بیام گفت نه همه چیز تست هم انجام می شه. گفتم می شه بعد از بیست و پنجم نوبت بهم بدین که شوهرم مرخصی داره گفت بیست و شش مه ساعت یازده بیایین. با سابقه اون چند روز گذشته می دونستم که همه چیز پیچیده تر از اونیه که به نظر می آد و بهتره همه کارها رو روزهای تعطیلی ال باشه. هر چند دوهفته به این مدت بلاتکلیفی و گیجی اضافه می شد اما فکر می کردم خونریزیم هم کامل خوب می شه و دیگه ریسک اون به ریسک خود تست اضافه نمی شه.
به بیمارستان زنگ زدم و نوبتی که قبلن گرفته بودم کنسل کردم.
پانزده مه
روز جمعه بود دیگه مشکلی نداشتم و از دوشنبه هم منیزیم نمی خوردم. تازه شروع کرده بودم تو خونه کمی بپلکم اما کاری به اون صورت نمی کردم. حدود ساعت دوازده بود که رفتم دستشویی و دیدم ترشح خونی دارم خیلی کم بود اما همون هم برای اینکه کاملن وحشتزده ام کنه کافی بود. اومدم با حالت عصبی به ال زنگ زدم. گفت زنگ بزن به دکترت و با تاکسی برو. به مطب دکترم زنگ زدم منشیش گفت می تونی الان بیایی گفتم آره تاکسی می گیرم. سریع خودم رو رسوندم به مطب دکتر دوباره همکارش بود معاینه کرد و گفت من چیزی نمی بینم سونوگرافی کرد و گذاشت رو صدای قلب بچه تا اون روز خیلی سونوگرافی کرده بودم اما هیچ وقت صدای قلبش رو نشنیده بودم حس عجیبی بود برام. ازم پزسید کی برای تست می ری پیش اون دکتر گفتم بیست و ششم. پرسیدم اگر خونریزی داشته باشم هم تست می کنن گفت بستگی به خود دکتری داره که تست می کنه ممکنه نکنه. خدای من چیکار کنم اگه این خونریزیها ادامه پیدا کنه. ازش پرسیدم جفت کجاست گفت خیلی پایین شناوره. کلافه شدم نمی دونستم حرف این دکتر و دکتر بیمارستان رو باور کنم یا حرف دکتر خودم رو. دستگاه سونوگرافی این دو تا خیلی جدیدتر و مجهزتر از دستگاه دکتر خودم بود اما دکتر خودم مسنتر و با تجربه تر بود. گفتم اگه خونریزیم بیشتر شد چکار کنم گفت برو بیمارستان اما الان سعی کن استراحت کنی.
با تاکسی برگشتم خونه قرص منیزیم رو شروع کردم و خوابیدم به خودم گفتم دیگه از جام تکون نمی خورم این تست نباید بیشتر از این عقب بیفته دیگه بوضوح شکمم بزرگ شده بود و هفته ها تند تند می گذشتن اما من هنوز نمی دونستم چی پیش می آد جرات فکر کردن به ماههای بالاتر رو نداشتم اصلن نمی دونستم برای من(ما) وجود دارن یا نه.
تا بیست و ششم مه برسه لحظات سختی رو گذروندم تو این فاصله حس شیرین دیگه ای هم که تجربه کردم تکونهای بچه ام بود هفته هفدهم نسبتن زوده اما فکر می کنم چون من همش می خوابیدم زودتر حسش کردم. بخصوص با عطسه های من مثل یه ماهی تو دلم وول می خورد نمی تونم بگم چقدر خوشحال بودم از حس کردنش به خودم می گفتم بچه من حتمن سالمه که اینقدر تحرک داره. همزمان ال اینترنت و زیر و رو می کرد راجع به این تست بهم می گفت ببین تو این فروم همه کسایی که راجع به تست نوشتن هیچ مشکلی پیدا نکردن یکی فقط نوشته کیسه آبش خالی شده که رفته بیمارستان و چند روز بعد همه چیز خوب بوده. راجع به نتیجه تست می گفت تو هر یکی دو صفحه یکی پیدا می شه که بچه اش واقعن مشکل داشته. بقیه همه بچه ها سالم بودن. ما هم پیش خودمون می گفتیم ما هم جزو اون همه هستیم. سایت دکتری که قرار بود پیشش بریم هم پیدا کردیم خیلی اطلاعات نداشت اما به نظر می رسید تخصصش انواع تستهای روی جنین بود.
ادامه دارد......

آنچه گذشت ۳

بالاخره دکتر صدامون کرد تو اتاق اول شروع کرد به سوال و جواب و اینکه چرا این تست رو می خوایم انجام بدیم چون من گفتم امروز همینجا بودیم و سونوگرافی کردن و خیلی احساس فشار کردم اما گفت نه نمی تونه ربطی به اون داشته باشه. پرسید الان خونریزی داری یکذره فکر کردم گفتم نمی دونم گفت اگر شدید باشه جاری بودنش رو حس می کنی دیدم چیزی حس نمی کنم. در حین سوالها ازم پرسید با هم نسبتی دارین منم گیج شده بودم اینجا هیچ وقت چنین سوالهایی نمی کنن اصلن براشون فرقی نداره کی با کیه. منم با تعجب گفتم آره زن و شوهریم خنده‌اش گرفت و گفت نه منظورم اینه که نسبت خونی هم با هم دارین تازه دوزاریم افتاد منظورش چیه گفتم نه. خلاصه گفت آماده شو تا معاینه ات کنم. وقتی داشتم آماده می شدم دیدم خونریزیم کم شده و حالت خون تازه نداره. اول شروع کرد به سونوگرافی. کوچولوی قشنگ من از بی حالی رفته بود کاملن پایین دراز کشیده بود و تکون نمی خورد اما قلبش می زد باورم نمی شد بچه ام هنوز زنده بود اما از اون همه تحرک و سر حالی صبحش هیچی نمونده بود. بعد شروع کرد به معاینه. موقع معاینه اش خیلی درد کشیدم اما چاره ای نبود. گفت جفت کاملن پایینه و خونریزی هم به همین خاطر بوده برام خیلی عجیب بود چون همیشه دکترم موقع سونوگرافی قسمت بالای رحم رو نشونم می داد و می گفت جفت اینجاست. اما گفت که خون جدید تو رحم نمی بینه و خون کهنه فقط هست و نباید نگران باشم ازم پرسید همین تازگی نزدیکی یا معاینه نداشتی. نداشتم همه چیز فقط همون سونوگرافی احمقانه صبح بود.
بهم گفت فعلن کار دیگه ای نمی شه کرد فقط باید بخوابی تا ببینیم چی می شه پرسید منیزیم می خوری نه نمی خوردم گفت از داروخانه بگیر و روزی سه تا بخور. پرسید نوبت بعدیت با دکترت کی هست گفتم دوشنبه. ازش پرسیدم اگه دوباره خونریزی پیدا کردم چی کار کنم گفت دوباره بیا.
تا اومدیم بیرون و ال تونست ماشین رو از پارکینگ که درهاش بسته شده بود در بیاره ساعت یازده بود. گفتم بریم اول قرص منیزیم بگیریم رفتیم در یکی از داروخانه ها دیدیم بسته و شیفت بیست و چهار ساعته اونشب یک داروخانه تو شهر کناری بود ال گفت می خوای برسونمت خونه و برم برات بگیرم گفتم ولش کن حالا تا صبح چیزی نمونده صبح قبل از اینکه بری سرکار برام بگیر و برو.
رسیدیم خونه رفتم دستشویی دیدم تازه خونریزی شروع شده و خون تازه داره ازم می آد کلافه شده بودم. ال گفت می خوای دوباره بریم بیمارستان گفتم نه الان دوساعت معطل می شیم بعد هم دوباره شروع می کنه به معاینه کردن و بدترش می کنه ال هم گفت به نظر من هم صبر کن چند ساعت دیگه هفت صبح می شه و می ریم پیش دکتر خودت.
اونشب تا صبح نخوابیدم از ترسم مرتب می رفتم دستشویی چک می کردم خونریزیم به مرور کمتر شد طوری که صبح مطمئن نبودم دیگه برم دکتر یا نه. اما ال گفت بیا بریم امروز هم جمعه است و فردا پس فردا دیگه دکترت نیست و هر چی پیش بیاد مجبوریم بریم بیمارستان دیدم راست می گه.
ساعت هفت صبح جمعه پا شدیم رفتیم مطب دکترم. این مطب یک مطب گروهیه که یک دکتر دیگه هم اونجا کار می کنه از شانس اونروز صبح اون یکی بود. رفتیم پیشش و گفتیم چی شده. گفت من الان معاینه نمی کنم چون دوباره می افتی رو خونریزی. سعی کن بخوابی و منیزیم هم بخور. ازمون با یک حالتی پرسید چرا برای این تست رفتین این بیمارستان. ما هم مونده بودیم. گفت دکتر خودت گفته بود گفتیم آره و اونهم سری تکون داد. برامون قرص منیزیم رو نوشت و بهم گفت اگر خونریزیت تا حد پریود هم زیاد شد طوری نیست اما اگر خیلی شدید و تیره شد سریع برو بیمارستان.
سر راه قرص رو گرفتیم و اومدیم خونه و ال همه چیزهایی که ممکنه من تا عصر احتیاج پیدا کنم دور و برم گذاشت آب جوش هم تو فلاسک درست کرد و میوه هم شست و گذاشت کنارم و رفت سرکار. من تمام روز از تکرار اتفاق شب قبلش می ترسیدم. از اونروز دیگه من اکثر مواقع دراز می کشیدم و ماکزیمم تحرکم رفتن تا دستشویی یا تا آشپزخونه برای برداشتن چیزی بود. ال وقتهایی که خونه بود غذا برام درست می کرد می گذاشت تو یخچال و من فقط گرم می کردم و می خوردم. دیگه از خونه بیرون نرفتم فقط برای دکتر یا بیمارستان رفتن. حاضر بودم همین جور هم تا آخرش برم اما بچه ام طوریش نشه.
به یکی از دوستهام زنگ زدم و گفتم خونریزی پیدا کردم اما چیزی راجع به تست و سونوگرافی نگفتم گفتم دیگه جایی نمی تونم بیام و باید استراحت مطلق باشم. آخر هفته اش با خوردن قرص منیزیم خونریزیم قطع شد اما من از ترسم باز هم تو حالت استراحت موندم. یک فکری که مغزمون رو خیلی مشغول کرده بود برخورد همکار دکترم در مورد اون بیمارستان بود و همه این جریانات پیش اومده خیلی حس بدی بهمون داده بود که بخواهیم برای تست اونجا بریم . به ال می گفتم ببین با یک سونوگرافیشون چه به سرم اومد وای به حال تستی که اینقدر دقیقه و ریسک داره. تصمیم گرفتیم به دکترم بگیم جای دیگه ای بهمون معرفی کنه.
ادامه دارد.....

آنچه گذشت ۲

هفتم مه
چند روز قبل از این روز خیلی نگران بودیم بیشتر از هر چیزی نگران ریسکهای این تست. صبح ساعت نه و نیم نوبت داشتیم ال هم صبح مرخصی گرفته بود تا با من باشه اما ساعت دو جلسه داشت و باید می رفت. وقتی رسیدیم یک برگه بهمون دادن گفتن برین بشینین بخونین تا صداتون کنیم. برگه توضیح روش تست بود به اضافه ذکر ریسکهای مختلفی که داره و درصد احتمال از بین رفتن بچه که یک درصد بود جای امضا هم داشت که امضا کنیم با آگاهی از همه این ریسکها این تست رو انجام می دهیم، ال بمن گفت می خواهی امضا کن که آماده باشه گفتم صبر کن تا بریم تو و دکتره هم برامون توضیح بده. هر چی نشستیم خبری نشد. همش پیش خودم می گفتم امروز و فردا به خیر بگذره آروم می شم تا ساعت یازده نشسته بودیم و هیچ کس سراغمون نیومد دیگه داشتیم کلافه می شدیم. ساعت از یازده گذشته بود که یکی از پرستارها اومد صدا کرد که بیایین با دکتر صحبت کنید. دکتر هم همونها رو تکرار کرد اما نکته ای که برای من عجیب بود ریسک زخمی شدن بچه در اثر برخورد با سوزن همه جا خیلی خیلی پایین ذکر شده بود(در هنگام انجام این تست تمام مدت با سونوگرافی همه چیز چک می شه) اما این دکتر راجع به این ریسک هم مثل بقیه صحبت کرد انگار که احتمالش کم هم نیست که رخ بده. بعد هم گفت که نتیجه اش دو هفته طول می کشه تا آماده بشه مگر اینکه درخواست جواب سریع بدید که باید هزینه اش رو خودتون بدید حدود دویست یورو می شه و چهل و هشت ساعته آماده می شه. پرسیدم هر دو جواب مثل هم هستند گفت نه اون که دو هفته طول می کشه کاملتره، ما هم پیش خودمون فکر کردیم برای چی عجله کنیم ما که ترسمون ریسک تسته اگر همه چیز به خیر بگذره برای جوابش اونقدرها عجله ای نداریم. من پیش خودم فکر می کردم کنار اومدن با نتیجه تست هر چی باشه آسونتر از گذروندنه ریسکش هست و ته دلم هم بود که بچه مون سالمه. دکتره گفت الان می رین سونوگرافی تا بچه رو اندازه گیری کنند و بگن که کی برای تست بیایید.
تازه فهمیدیم که اونروز از تست خبری نیست و این همه استرس الکی داشتیم نمی دونم چرا روزی که نوبت گرفتم هیچی بهم نگفتن. تا نشسته بودیم منتظر سونوگرافی با هم به این نتیجه رسیدیم که هیچ کدوممون حس خوبی از این دکتری که باهاش حرف زدیم نداشتیم و انگار خودش هم خیلی مطمئن نبود. اما یک چیز دیگه هم که فکر کردیم این بود که تو بیمارستانه و شاید اونروزی که به ما می گن بیاییم شیفت این دکتر نباشه این فکر هم بیشتر حس گیجی بهمون می داد. دوباره کلی معطل شدیم من رفتم سریع با موبایل یک زنگ کوتاه به مامانم زدم چون گفتم حالا دلش هزار راه رفته و فقط گفتم امروز اصلن تست نکردن و اومم خونه زنگ می زنم. به ال هم گفتم اگه دوازده و نیم شد و خبری نشد تو برو خودم می رم خونه. دیگه دوازده و نیم بود یک دختر پرستار خیلی کم سن و سال اومد و صدامون کرد اتاق سونوگرافی. دستگاه رو که روشن کرد خیلی گیج بود همش دنبال دکمه ها می گشت انگار اصلن بار اولش بود با اون دستگاه کار می کرد. شروع کرد به اندازه گیری و بچه هم خیلی حرکت می کرد من فقط محو حرکتهای بچه شده بودم. می خواست سرش رو اندازه بگیره اما نمی تونست هی سر دستگاه رو شکم من فشار می داد و من خیلی احساس درد می کردم تو صفحه مانیتور به نظرم می اومد بچه ام با دستاش داره اون نقطه ای که این فشار می ده رو هل می ده انگار که فشار رو حس کنه. دستبردار هم نبود فقط می گفت کاش واژینال سونوگرافی کرده بودم اما نمی دونم چرا عوض نمی کرد به جای فشار دادن .منم مطمئن نبودم چیزی بگم یا نه گفتم حتمن بهتر از من می دونه.
بالاخره اندازه گیری کرد و ما رو با عکسهایی که گرفته بود فرستاد بیرون رفتیم دفترشون و گفتن کی گفت بیایین گفتیم به ما چیزی نگفت دوباره گفتن صبر کنین خلاصه اومدن گفتن که هیجدهم مه بیایین برای تست و به من هم گفتن صبحانه بخور و بیا چون چند ساعتی باید بمونی.رفتیم پایین من هنوز احساس درد تو ناحیه شکمم داشتم. خیلی هم گرسنه بودم هر چی تو کیفم پیدا کرده بودم خورده بودم تو این چند ساعت. از کافه تریای بیمارستان یک دونه نون خریدم و تو راه خوردم.
ال منو رسوند خونه و رفت سر کار من رسیدم خونه به مامانم زنگ زدم و همه چی رو گفتم بعد هم رفتم آشپزخونه غذا درست کنم داشتم خوراک بادمجون و پیاز درست می کردم. یکی از دوستام زنگ زد و برای یک شنبه خونه اشون دعوت کرد گفت یکی دیگه از دوستانمون هم هستن. منم قبول کردم هنوز تا هیجدهم همه چیز برام مثل قبل بود. اونروز بعد از غذا همش حس بیحالی داشتم و روبروی تلویزیون دراز کشیده بودم، مبل تخت شومون رو شب قبلش پهن کرده بودیم و همینطور مونده بود. عصری که ال از سرکار برگشت پرسید جایی نرفتی گفتم نه حالش رو نداشتم پرسید میایی بریم قدم بزنیم گفتم نه اصلن توان ندارم انگار که کوه کنده باشم گفت هر جور که راحتی.
شب حدود ساعت نه بود که جلوی تلویزیون دراز کشیده بودیم و مسابقه سوپر مدل آلمان رو نگاه می کردم که یک لحظه احساس کردم انگار چیزی داره ازم می آد پا شدم برم دستشویی تا برسم دستشویی شورت و شلوارم خیس شد نگاه کردم دیدم خون و آب داره ازم می آد دیگه نمی فهمیدم چی کار کنم فقط جیغ زدم ال رو صدا کردم و می گفتم بدو بچه ام از بین رفت .سریع رفتیم همون بیمازستان کذایی چون تنها بیمارستان شهرمونه. من تموم راه گریه می کردم و می گفتم این دختره احمق بسکه فشار داد کیسه آبم رو پاره کرد ال هر کاری می کرد نمی تونست من رو آروم کنه. من همش می گفتم مگه الان چقدرآب تو کیسه آب هست. رسیدیم بیمارستان رفتیم تو پارکینگ ماشین رو گذاشتیم به ال گفتم بریم بخش زنان. رفتیم طبقه چهارم زنگ زایشگاه رو زدیم یک پرستار اومد و بهمون گفت برین اورژانس طبقه اول. تا بریم طبقه اول و تو این بیمارستان درندشت اورژانس رو پیدا کنیم کلی طول کشید اونم با اون سرعتی که من با اون حالم می تونستم راه برم. رفتیم اورژانس من یک صندلی پیدا کردم نشستم و ال رفت تا کارای اداریش رو انجام بده اومد گفت بهش گفتن زنگ می زنن بخش زنان دکتر بیاد. هی نشستیم هیچ کس نیومد منم گریه می کردم و عصبی شده بودم که هیچ کس محل نمی گذاره هی می گفتم چرا زودتر نمی آن به داد من برسن بچه ام رو نجات بدن و دیگه تو دلم حس می کردم دیگه هیچ امیدی نیست. ال رفت دوباره پرسید پس چی شد زنگ زدن بخش زنان گفتن دکتر خیلی وقته اومده پایین. فکر کنم یک ساعتی طول کشید تا دکتره اومد منو صدا زد. تازه دیدیم این کلی وقت بود اونجاها دور می زد نمی دونم چرا اینقدر طولش داد.
ادامه دارد.....

آنچه گذشت ۱

شش آپریل
مطب دکتر، بعد از سونوگرافی و دیدن کوچولوی توی دلم روبروی دکتر نشستیم و من لیست سوالاتم دستمه بعد از پرسیدن سوالهام، دکتر بروشوری می ده بهمون راجع به انواع تستهای اضافه دوران بارداری. می گه نمی خوام هول اضافه تو دلتون بندازم اما دو تا چهاردرصد از بچه ها سالم به دنیا نمی آن. تستی هست که با استفاده از میزان مایعی که پشت ستون فقرات بچه جمع شده و در سونوگرافی اندازه گیری می شه و هورمونهای داخل خون مادر و سن مادر و پردازش این اطلاعات توسط یک برنامه کامپیوتری احتمال اختلال کروموزومی بچه رو می ده نه جواب قطعی. فقط یک احتمال محاسبه می کنه. البته تو الان سی و سه سالت هست و در محدوده خطر نیستی به خاطر همین بیمه هزینه تست رو نمی ده هزینه اش حدود صد و بیست یورو می شه می خواین فکراتون رو بکنین و اگر تصمیم گرفتین برای دو هفته دیگه نوبت بگیرین. من و ال نگاهی به هم می کنیم و به دکتر می گم ما می خواهیم این تست رو بکنیم نیازی به فکر کردن نداریم. بهش نمی گم اطلاعات مربوط به این تست رو اون زمان که رفته بودم چکاب و قصد بچه دار شدن داشتیم از اتاق انتظارش برداشتم و تو خونه به ال نشون دادم و گفتم ببین می تونن تو دوران حاملگی تست بی خطری بکنن و ببینن بچه سالمه یا نه.برای دو هفته بعد نوبت می گیریم اما ته دلمون امنه که بچه ما سالمه فقط می خوایم این حسمون رو تایید کنیم.
بیست و سه آپریل نوبت دکتر دارم ال زودتر از زمانی که قرارمون بوده خودش رو می رسونه خونه و به وضوح هیجان زده است. نگران تست نیستیم هیجان دیدن بچه مون رو داریم. من مثل همه دفعاتی که دکتر می رم ته دلم نگرانم آیا موقع سونوگرافی قلبش هنوز می زنه.دکتر موقع سونوگرافی اندازه گیری معمول رو می کنه بعد می ره سراغ اندازه گیری ستون فقرات بچه تو موقعیت خوبی نیست سعی می کنه با سر دستگاه سونوگرافی بچه رو تحریک کنه تا تغییر وضعیت بده من احساس درد می کنم اما برام مهم نیست بالاخره موفق به اندازه گیری می شه و با لحن خاصی می گه یک و هشت دهم میلی متر و من ته دلم یک جوری می شه اما هیچی نمی گم. می پرسه کی نوبت بعدیته می گم یازده مه، دکترم می گه تا اون موقع جواب آزمایش هم اومده. می رم بیرون پیش دستیارش ازم خون می گیره و می آییم بیرون. هنوز با ال هیجان دیدن بچه و حرکات زیادش رو داریم. تو خونه تو یکی از کتابهایی که راجع به این تست نوشته نگاهی می اندازم و می بینم تا سه میلی متر قطر این بخش طبیعیه نفس راحتی می کشم و حس می کنم جای هیچ نگرانی نیست.کم کم حال عمومیم رو به بهتر شدنه و ویارها کمتر می شن. با دوستامون تصمیم می گیریم یک مسافرت کوتاه بریم زنگ می زنم برای اصلاح صورت و ابرو از آرایشگری که تازه پیدا کردم وقت می گیرم.
بیست و نه آپریل ساعت هفت و نیم صبحه ال رفته سر کار و من هنوز خوابم که تلفن زنگ می خوره رو صفحه نمایش شماره از شهر خودمونه دلم شور می افته گوشی رو بر می دارم منشی دکترمه می گه ببخشید به این زودی زنگ زدم جواب آزمایشتون اومده دکتر می خواد باهاتون حرف بزنه. گر می گیرم قلبم به تپش می افته می پرسه کی می تونین بیاین با گیجی می گم من هنوز صبحانه نخوردم تا با اتوبوس بیام هم طول می کشه می گه نه و نیم خوبه می گم آره. قطع که می کنم اشکهام سرازیر می شن. به ال زنگ می زنم با گریه براش می گم سعی می کنه من رو آروم کنه می گم خبر بد رو زودتر می دن اگه همه چی خوب بود دفعه بعدی بهمون می گفت ال می پرسه می خوای بیام می گم نه تا تو بیایی دیر می شه و آخرش چی چیزی عوض نمی شه. صبحانه می خورم می دونم که اثر حاملگیه که با این حال هنوز می تونم بخورم. مطب دکترم نزدیکه اما بدون ماشین و با اتوبوس مسیر مستقیم نداره. تا سر خیابونش می رم و بقیه راه رو باید پیاده برم سربالایی بدیه. هیچ انرژی ندارم انگار صد سال طول می کشه تا برسم، تو راه گاه و بیگاه اشکهام سر می خورن پایین. یعنی می شه بچه من, کوچولوی تو دل من که تو سونوگرافی به نظر من قشنگترین موجود دنیا می آد سالم نباشه ؟یادم نیست چقدر تو اتاق انتظار نشستم می دونم که خیلی طول نکشید دکترم اومد صدام کرد وقتی رفتم تو اشکهام مجالم نمی دادن ازم پرسید شوهرت کجاست گفتم سر کاره گفت می دونی چرا گفتم بیایی گفتم حتمن خبر بدیه گفت نتیجه آزمایش اومده و احتمال بالایی داره عددی که بهم نشون دادیک روی صد و چهل ونه بود بهم گفت الان وقت گریه کردن نیست هنوز هیچی معلوم نیست. هفتاد درصد بچه هایی که تو این تست احتمال ناسالم بودنشون بالا نشون می ده سالمن اما الان وقتش نیست که چشمهامون رو ببندیم و بگیم دیگه نمی خوایم ببینیم. بهم گفت درکم می کنه و اگر خودش هم جای من بود ناراحت می بود بهم برگه ای داد و گفت برم همون بیمارستان روبروی مطبش نوبت بگیرم برای تست آب کیسه آب. گفت همین الان برو نوبت بگیر. بهم گفت سوالی نداری با گریه گفتم می شه ببینیم بچه هنوز قلبش می زنه گفت بخواب روی تخت و یک سونوگرافی سریع کرد بهم گفت قرار نیست ترس اشتباهی داشته باشی اون بچه از ترسهای تو چیزی نمی فهمه. می آم از مطبش بیرون کنار کوچه می ایستم و زار زار گریه می کنم به ال زنگ می زنم و همه چیز رو می گم بهم می گه من دلم روشنه بچه مون سالمه مگه دکتر نگفت هفتاد درصد سالمه. می گم تو تست اول هم نود و پنج درصد احتمال عدد کوچکی می آد بچه ما افتاد تو پنج درصدش چطور الان خودم رو راضی کنم که تو سی درصد افتاده. ال می گه دلم می گه بچه مون سالمه اما دل من دیگه انگار چیزی بهم نمی گه.
می رم تو بیمارستان طبقه چهارم بخش زنان خیلی چیزهای خوبی از این بیمارستان نشنیدم. نمی دونم کجا باید برم می رم طرف اتاق منشی بخش نیستش و زده پشت در که به زودی بر می گرده. بیمارستان شلوغه و هی یکی می ره یکی می آد من نشستم و دور و برم رو نگاه می کنم مادرهای تازه زاییده که با تخت بچه شون اینور اونور می رن خانومهای حامله که به هزار و یک دلیل تو بیمارستانن کم کم آرومتر می شم حس می کنم همه چیز همیشه روتین پیش نمی ره نباید اینقدر بدبین باشم شاید هم هیچ مشکلی نباشه. یک ساعتی می شینم هیچ کس نمی آد می رم از یکی از پرستارها می پرسم برای این تست می خواستم نوبت بگیرم بهم می گه کجا برم این همه وقت الکی نشسته بودم می رم به اتاق مربوطه خانومی که اونجاست ازم می پرسه هفته چندمی می گم سیزدهم برای هفتم مه بهم نوبت می ده ساعت نه و نیم بهش می گم زودتر نمی شه البته منظورم ساعتش بود می گه نع این تست رو از هفته چهاردهم به بعد می شه انجام داد. بر می گردم خونه به مامانم زنگ می زنم براش می گم چی شده گریه امانم نمی ده مامان سعی می کنه آرومم کنه می گه اینقدر بد فکر نکن چیزی نیست نگران ریسک آزمایش نباش چیزی نمی شه مثل همیشه می تونه آرومم کنه بجز مامان به هیچ کس نمی گیم چی شده. فکر می کنم سفرمون رو کنسل کنم و همینطور آرایشگاه رو اما مامان رایم رو می زنه می گه هنوز که چیزی نشده سعی کن آروم باشی از الان نباید غصه بخوری.
ترسم بیشتر از جواب منفی آزمایش ترس از ریسک این آزمایشه ریسک اینکه بچه در اثر این تست از بین بره تا یک درصد می رسه. همش می ترسم بچه سالمم رو در اثر این تست از دست بدم . خودمون رو خفه می کنیم بسکه تو اینتر نت راجع به این تست می خونیم همه جا نوشته ریسک این تست بستگی به مهارت شخصی داره که تست رو انجام می ده. تست به این صورت انجام می شه که یک سوزن دراز می کنن تو شکم مادر تا برسه به رحم و کیسه آب و از کیسه آب یک مقداری از مایع درونش رو می کشن که این مایع مقداری از سلولهای بچه رو داره این سلولها رو جدا می کنن و کشت می دن تا کروموزومها رو بررسی کنن.ریسکهای این آزمایش خونریزی، پاره شدن کیسه آب و از دست دادن مایع درونش یا آسیب دیدن بچه با سوزنه و همینطور عفونت.
مسافرت رو می ریم و هیچ کس نمی فهمه درون ما چه خبره. اما حس من موقع حرف زدن راجع به حاملگیم و بچه ام غیر قابل وصفه همه چیز انگار رو هواست اما ترس و وسواسهام همه سر جاشون هستن سر سوزنی نمی خوام چیزی بخورم یا کاری کنم که برای بچه ام خوب نباشه من می خوام از بچه ام در برابر دنیا حفاظت کنم. من نگرانترین زن حامله ای بودم که خودم و اطرافیانم دیده بودیم بیرون از خونه لب به چیزی نمی زدم مبادا چیزی توش باشه که خوب نباشه قبل از خوردن هر چیزی تو چندتا کتاب و کلی سایت اینترنتی چک می کردم که هیچ مشکلی نداشته باشه.
ادامه دارد.....