Tuesday, December 25, 2007

ترس و اضطراب

لی لی جان در مورد ترس و اضطراب و تفاوتشون توضيح دادي،من به فکر رفتم فکر می کنم اونچه که ترس ناميدی همان می شه که در نوشته پايين به عنوان استرس ناميده شده و لازمه زندگی هست (در حد متعادل) اما احساس ترس و اضطراب به طور دائمی از نتايج استرس هستن زمانی که ما نتوانسته باشيم انرژی آزاد شده در واکنش به استرس را مصرف کنيم و اين وضعيت به طور مرتب تکرار شود،ليست دلايل اضطراب که بهشون اشاره کردی را هم خواندم به نظرم مورد شماره شش برای من خيلی صادقه اما موارد ديگر رو فکر نمی کنم، و راستش فکر می کنم يکی از مهمترین دلايل اين اضطراب حساس بودن بيش از حد هم باشه، به طوری که اثر هر موقعيت يا اتفاق بيش از حدی که برای ديگران می تونه باشه برای فرد حساس باقی می مونه.
در کتابی که با عنوان"زمانی که ترس باعث بیماری می شود"یک مدت پیش می خواندم مثالی زده بود:مرد جوانی دچار درد بی وقفه در قفسه سینه اش بود و تمام مدت وقت آزادش را یا در اتاق انتظار دکتر خانوادگیش نشسته بود یا دکتر متخصص قلب شهرشان. متعجب بود از اینکه چرا پزشکان به او می گویند سالم است آیا نمی توانند بیماری او را تشخیص دهند یا نمی خواهند حقیقت اینکه حالش وخیم است را به او بگویند.همکارانش همیشه به او می خندیدند زیرا هر روز یک مورد وحشتناک جدید از بیماری در مجله ای که در اتاق انتظار پزشکش خوانده بود بر سر زبانش بود، زندگیش به کل مختل شده بود،چگونه این حالت پیش آمده بود:حدود پنج شش سال قبل مادرش دچار بیماری قلبی شده بود و فوت کرده بود و از آن زمان مردجوان احساس می کرد آنچه برای مادرش رخ داده است به زودی بر سر او هم خواهد آمد.مشکل مرد جوان حساسیت بیش از حد و کنار نیامدن با واقعیت مرگ مادرش بود(آنگونه که در کتاب نقل شده بود، متاسفانه کتاب الان دستم نیست که توضیح بیشتر بدم)
احساس ترس از بیماری گاهی از آینده و اتفاقی که ممکنه بیفته نیست، زمانی هست که کاملافرد نشانه ها رو در حال حاضر از نظر بالینی داره ولی علتشون روحی هست نه جسمی.
و اينکه کسانی که دچار مشکل می شوند لزوما از درون مشکل ندارند،بلکه ميزان فشاری که از خارج بر آنها وارد می شه گاهی بيش از حد توانشون هست،خيلی از مديران عالی رتبه در دراز مدت قادر به کنترل اسرس و فشار وارده نيستند.هميشه هم لازم نيست فشار از ديد ديگران هم زياد باشه، برای هر فرد ميزان تحمل و آستانه آسيب پذيری متفاوت است،ممکنه برای کس ديگری ميزان فشار زندگی من از حد تحمل خارج باشه و بر عکس آنچه که من نمی توانم تحمل کنم برای فرد سومی هيچ باشد.
اما آنچه که اين مدت من تجربه کردم اين بود که هرچه بيشتر فکر کنم اضطرابم هم بيشتر می شود،شايد دور و بر خود ديده باشين کسانی که کمتر فکر می کنند و به طور دائمی در حال تجزيه تحليل نيستند آرامش بيشتری دارند.
تا به حال امتحان کرديدچند دقيقه می تونين اصلا به هيچ چيز فکر نکنيد؟صفحه فکرتون رو خالی خالی کنيد؟آيا می تونين در لحظه خاصی به مغزتون فرمان ايست بدين؟تصميم بگيرين دقيقا چقدر می خواهيد راجع به يک مساله فکر کنيد و دقيقا همونقدر فکر کنيد؟من هنوز تواناييش رو ندارم اما می دونم اگر روزی بتونم اين کار رو بکنم قدم خيلی خيلی بزرگی برداشتم که شايد با هيچ کار ديگه ای قابل قياس نباشه

2 comments:

Anonymous said...

اوه چند تا پست نوشتی!. بابا اکتیو٬ بابا فعال٬ بابا پرکار....ا
من هم دارم روی خلا فکری کار می کنم!. دویدن به صرف دوییدن! کمک کرده تا حدود زیادی بهش برسم. حالا می خوام این خلا رو در اختیار بگیرم که می دونم کار خیلی خیلی مشکلی هستش.

Anonymous said...

راستی در مورد عرق کردن شیشه ها باید بگم که اینجا مشکل رایجی هستش و به خاطر آب و هواش. اگه مدام ایرکاندیشن روشن باشه عرق نمی کنه ولی اگه مدام روشن باشه ممکنه که بپزیم!. خونه ی قبلی مون هم شیشه هاش دو جداره بود ولی باز ای عرق ریزی ادامه داشت!. فکر کنم راهش همون کشیدن پرده ها باشه!!!ا

شاد و پرانرژی بمونی نوا جون