Saturday, January 17, 2009

آرومم، خيلی آروم. يعنی آرامش قبل از توفانه؟
اينبار می خوام انقدر تلاش کنم تا موفق شم.
اگر کسی که می تونه به شما کمک کنه و شما چند روزی هست که تو فکرش هستيد يهو براتون ايميل بزنه و يک قرار ملاقات براتون بفرسته شما چه طور تعبيرش​می کنيد؟
ديگه روز شماری نمی کنم آخر فوريه برسه، اولش بد نيست برسه اما برای آخرش؟ خير عجله ای ندارم.
هوا داره گرم می شه، يعنی می شه دوباره زمهرير نشه.
بچه های کوچولو که تو مغازه از ته دل گريه می کنن و مامان بابا ها به روی خودشون نمی آرن دل آدم رو کباب می کنه.
اين فيلمه رو همه ازش تعريف می کنن شايد بريم اين هفته ببينيم، گفته بودم عاشق فيلمهای فرانسوی و انگليسی هستم؟
تازگيها به جکها و برنامه های کمدی آلمانی هم راحت می خندم،حس خوبيه وقتی نکته پشت حرفها رو هم آدم می گيره.
چند وقت پيش تلويزين اين فيلمه رو گذاشته بود، ديدن اينکه که اعتقاد آدمها چه بر سرشون می آره جالبه، فيلم در مورد روزهای آخر جنگ جهانی در آلمانه، زنی که براحتی بچه های کوچيکش رو تک تک با خوراندن سم به دست خودش می کشه چون معتقده دنيا بدون پيشوا جاي زندگی نيست، برای من قابل درک نيست. بعد از فيلم هم کلی برنامه مستند گذاشت در مورد اشغال آلمان، و با شاهدای عينی مصاحبه می کرد، از همه بيچاره تر بخشهايی بودن که فرانسوی ها اشغال کردن زنهايی که تو اون مناطق بودن به کرات مورد تجاوز سربازهای مراکشی که برای فرانسويها می جنگيدن قرار گرفتن ، با يک خانومی مصاحبه می کرد که به خودش دوبار تجاوز شده بود. واقعن جنگ کثيفه هر جا و هر وقت باشه.
آخر هفته و هفته خوبی داشته باشین

Sunday, January 11, 2009

روزمره

امروز آخرين روز اين تعطيلات سرد و طولانيه، سه هفته تعطيل بوديم که کاملن غير طبيعيه اما به خاطر اوضاع اقتصادی ناجور ،خيلی از شرکتها سه تا چهار هفته تعطيل بودند اکثر خط توليدها هم فعلن با سه يا چهار روز کار در هفته شروع می کنن تا بعدش آيا چی پيش بياد.
اين مدت بيشتر از اين که احساس تعطيلی داشته باشم گرفتار نوشتن تزم بودم حالا نه هر لحظه اما بارش انگار هر لحظه به دوشم بود. گاهی نصف شبها از خواب می پرم و ذهنم درگيرش می شه به اين فکرم که نظر سوپروايزرم تو شرکت چيه، پرفسورم که بهم گفت تو تصميم می گيری چی بنويسی چون تز مال توه، فقط همين چهار هفته بگذره ديگه پرونده اش بسته ميشه.
اون دلشوره ها که از بچگی بعد از تعطيلات می اومد سراغم داره می آد سراغم، من انگار هيچ وقت بزرگ نمی شم. گاهی ال بهم می خنده وقتی می گم نگرانم میم بهم چی بگه وقتی تزم رو بخونه، می گه ای بابا اونکه نمی خواد تو کار تو مشکل ايجاد کنه، رئيسی که می ره مسافرت ،از مادريد لحظه تحويل سال بهت اس ام اس می زنه و بهترين و قشنگترين آرزوها رو برات می کنه چه سنگی جلوی پای تو می اندازه آخه. من اگه يک روزی دلشوره نداشته باشم واقعن پيشرفت کردم.
دوباره درسم داره تموم می شه و می دونم و نمی دونم می خوام چی کار کنم، از شانس اوضاع اقتصادی هم انقدر خرابه که خيلی اميدی به کار پيدا کردن ندارم، اما خيلی نقشه دارم، همين جوری که تو اينترنت می تابم يک ايده هايی پيدا می کنم ال می گه می خوای بری کارمند يکی شی حتمن؟ تو اين ايده هات رو دنبال کنی برامون در دراز مدت خيلی بهتره. اما من خودم رو می شناسم، درازمدت که تو خونه بمونم می افتم تو جون خودم الان اين چند روز آخر تعطيلات می بينم ديگه.
اين کاسه چه کنم من کو که کم کم لازم می شه. البته فعلن که تاآخر این ماه بیاد تزم رو تموم کنم هفته اول فوریه هم باید برم دانشگاه برای ارائه خودم و بقیه، تا آخر فوریه هم هنوزم قرارداد دارم همین جا که هستم، بعدش هم یک ماهی اگه همه چی جور بشه گرفتار یک سری کلاس و امتحان هستم، اگه بتونم تو فوریه و مارچ یک چیزی پیدا کنم که از آوریل حالا نه ماه مه مشغول شم خیلی عالی می شه.
هفته خوبی در پیش داشته باشین

Thursday, January 8, 2009

سرما، دکتر دوا

يکی دو هفته است که هوا خيلی سرده، يعنی تو بيست سال اخير هوا اينقدر سرد نبوده، ديگه حالا سايت هواشناسی رو که نگاه می کنيم می گيم چه خوب هفته ديگه هوا گرمه می رسه به منهای يک،
چند روزيه سرماخوردم، با آبريزش شديد، ايندفعه نه يکدونه آسپرين کمپلکس خوردم نه يکدونه آسپرين ث، يعنی کلن هيچ دارويی نخوردم فقط ويتامين ث جوشانده های گياهی سرما خوردگی قرقره آب نمک و بخور، نتيجه اش: هيچ فرقی با وقتی که چپ و راست آسپرين می خوردم نداشت، دوره اش رو بايد طی کنه چه با دارو چه بی دارو، يادم افتاد دفعه اولی که تو آلمان سرما خوردم کلی تو اينترنت گشتم يک دکتر نزديکهای خونم پيدا کردم که نوشته بود انگليسی هم حرف می زنه رفتم، حالا آبريزش هم به روال هميشه ام داشتم مثل شير آب، خلاصه تبم رو گرفت گوش و گلوم رو نگاه کرد ريه ام رو گوش داد و شکر خدا يک کلمه هم انگليسی حرف نمی زد فکر کنم منظورش از انگلیسی این بود که می فهمه چی می گي، خلاصه يک نسخه نوشت داد دست من و منم خوشحال که الان می رم يک داروی جادويی از اينها که می گن خيلی کيفيتشون خوبه می گيرم و در عرض چند ساعت اثری از آثار سرما خوردگی باقی نمی مونه، رفتم دارو خانه و نسخه ام رو دادم و منتظر پاکت داروهای جادويی شدم که ديدم خانومه داروخانه چی با يکدونه بسته ويتامين ث برگشت.خلاصه کل اميد من نقش بر آب شد و ديدم هی اين که نشد دارو .رفتم خونه و دست به دامن پاکت دارويی شدم که از ايران پرکرده بودم با خودم آورده بودم، کلن بهتر نمی شدم ها اما آدم انگار روحش حس بهتری داره وقتی دارو می خوره.
حالا به اين سيستم اينجا خيلی بيشتر عادت کردم، همکلاسيهام که از کشورهای ديگه اومدن خيلی از اين سيستم شاکی هستن بخصوص اين دوست آمريکاييم، همش می گفت آخه من با اين گلو درد شديد می رم دکتر اينجا بهم يک قطره گياهی می ده می گه از اين بخور آخه اين چيزای گياهی به من اثر نداره که يک عمر همش داروهای قوی خوردم.
اما به نظر من ماهی رو هروقت از آب بگيری تازه است، ديگه از ما که بيشتر قرص و دوا و آنتی بيوتيک نخوردن که، ولی ما هم به سيستم اينجا عادت کرديم يعنی از هر چهار پنج باری که می ريم دکتر، يک بارش ممکنه يک دارويی بده اونم با دز کم و با تاکيد بر اينکه بيشتر از دو سه روز استفاده نکنيد.
حالا يک بار ديگه رفتم دکتر پوست برای لبهام که وسواسشون رو پيدا کردم و چند روزی بود که هيچی بهشون نزده بودم خشک شده بودن خلاصه دکتر با دقت نگاه کرد و گفت هيچی نيست و فقط کمی خشک شده از اينها بگيرو باهاشون چرب کن، منم گفتم من با ويتامون آ لبهام رو چرب می کنم بايد بودين و قيافه اش رو می ديدين گفت ويتامين آ؟ از کجا می آری؟ ويتامين آ که بدون نسخه به کسی نمی دن، گفتم راستش از کشورم آوردم، پرسيد کجا گفتم ايران، ديگه نگفتم که اونجا می رم داروخانه می گم ده تا ويتامين آ چشمی همش رو ميگذاره جلوم انگار گفتم ده تا آدامس خروس نشان. خلاصه بهم گفت اصلن ويتامين آ چيز خوبی نيست بيشتر باعث خشکی پوست می شه، اون حس چربی هم که داره مال وازلينی هست که بهش زدن اما هربار که بزنی لبهات رو بيشتر خشک می کنه و دوباره مجبور می شی بزنی و اين دور باطل ادامه پيدا می کنه، ديدم راست می گه منم ترسو گفتم حالا چی می شه خنده اش گرفته بود گفت هيچی وقتی نزنی اثرش می ره ديگه، خلاصه ما ديگه پشت دستمون رو داغ کرديم وقتی رفتيم ايران به صورت فله ای با خودمون دارو بار بزنيم بياريم اينجا.
راستی من اينو يکبار ديگه ننوشته بودم؟ پير شدم آلزايمر گرفتم اگه قبلن هم نوشته بودم ديگه بايد ببخشين
برم بشينم سر درسم به جای اين حرفها.

Thursday, January 1, 2009

"We make judgements about others on the basis of where we are looking from, rather than where we are looking at, In a complex and ambiguous world, it is impossible to categorize actions into hard and fast terms of 'right' and 'wrong' . It is easy to make judgements based on a simplistic analysis of culture constructed from our own standpoint." Van der Heijden, K Bradfield, R Burt, G Cairns G, Wright G (2002) The Sixth Sense: Accelerating Organizational Learning with Scenarios. John Wiley & Sons, Chichester. page 110