Friday, October 3, 2008

بعد از مدتها وقتی دوباره می خوام بنويسم خيلی سخت می شه، اين مدت با شروع کارم و با همه خوش بينی و سعی درمثبت بودن دوباره افتادم رو دور حالتهای بد روحی و انقدر دست و پا زدم و بارها خواستم همه چيز رو ول کنم ولی با کمک عزيزانم تونستم اين دوره رو بگذرونم و چيزی رو هم ول نکردم اما خيلی بهم سخت گذشت، همين الانم حالم خيلی متغيره يک کمی خوبم دوباره می ريزم بهم، مشکل از کارم نيست رئيسم و همکارهام خيلی خوبن، مشکل همين جا درون خودمه.
حالا اگه اين چند ماه هم بگذره و پروژه و درسم هم تموم شه نمی دونم بعدش می خوام چی کار کنم يعنی اين نمی دونم خيلی عميقه ها، اصلن ديگه نمی دونم از زندگی چی می خوام دچار وسواس شديد شدم خنده داره اما وقتی می خوام يه تغيير کوچيک هم تو يه برنامه ای بدم پونصدتا کپی ازش می گيرم صدبار فايل رو می بندم و باز می کنم مسيرش رو چک می کنم و آخرش هم شب موقع خواب فکر برم می داره که نکنه نسخه اصلی ديتا بيس به هم ريخته باشه، اگه نفر آخر باشم که بخوام از دفترمون بيام بيرون صد بار قفل در رو چک می کنم آخرش وقتی سوار تراموا می شم به شک می افتم در رو قفل کردم يا نه پرينتر رو خاموش کردم يا نه کامپيوتر خودم رو خاموش کردم يا نه.
من اگه يه روزی روزگاری بچه دار شدم نه می خوام بچه ام باهوش باشه نه زرنگ باشه نه مودب باشه نه همه دوستش داشته باشن نه همه ازش تعريف کنن فقط دلم می خواد يه کارو بلد باشه اونم اينکه از زندگی لذت ببره و خودش رو دوست داشته باشه فقط همين يعنی من با اين همه وسواس فکری می تونم اين رو یادش بدم؟
کاش می دونستم از زندگی چی می خوام.

2 comments:

Anonymous said...

salam nava joon
khoshhalam dobareh oomadi neveshti.del negaranet boodam vaghti neminevisi negaranet misham.
rastesh man ham gahi oghat dochare hamoon ehsasat misham va nemidoonam bedonbal chi hastam dar zendegi?
ya aslan chi baram mohemeh. vali khoobeh ke ghadre hamaeh lahazate zendegimoon ro bedoonim. barat arezooy shadi va tandorosti daraam. bye

Anonymous said...

rasti nava oon nazare man ast tima