Wednesday, August 27, 2008

فيلم فرانکی عزيز رو ديشب ديدم،داستان فیلم در مورد پسر بچه ناشنوایی به اسم فرانکی است که با مادر و مادر بزرگش زندگی می کنه و مرتب از پدری که هرگز ندیده و با کشتی مسافرت می کنه نام هایی با تمبرهایی از بندرهای مختلف دریافت می کنه و خودش مرتب به پدرش نامه می نویسه، نقشه ای به دیوار اتاقش آویزانه که با پرچمهای کوچکی بر رویش معلوم می شه کشتی پدرش در کدوم بندرها پهلو گرفته، تمام طول فيلم ذهن آدم پره از اين سوال که پدر فرانکی کجاست چه به سرش اومده مرده است يا زنده مادرش چه رازی رو ازش پنهون می کنه چرا مرتب از اين شهر به اون شهر فرارين و ته دلت حس می کنی اين مادر پر رمز و راز شخصيت ضعيفی داره که پشت اين همه دروغ قايم شده تا اينکه در يکی ازقشنگترين ديالوگهای فيلم رازش رو برملا می کنه و يهو می بينی که چقدر اين زن فداکار و بزرگه با این تصویری که برای فرانکی از پدرش ساخته ، در جواب اين حرفش​که می گه من روز بروز به فرانکی دروغ می گم مردی که اون روز بهش کمک کرده می گه نه تو روز بروزازش حمايت می کنی.
فيلم خيلی زيبا و پر احساسی بود
اين جمله رو امروز خوندم:
کمتر فکر کنيد و بيشتر زندگی کنيد
از يوهان گئورگ هامان،نويسنده و فيلسوف آلمانی
جدن راسته ها

No comments: