Friday, August 1, 2008

برعکس اون چیزی که راجع به کتاب یک گیشا فکر می کردم( با توجه به اینکه فیلمش رو دیده بودم و همین طور آلمانی بودن ترجمه اش)، خیلی من رو گرفت و تقريبن نصفش رو خوندم، دوباره مثل قديما، يعني تابستونهای دوران مدرسه يا سالهای اول دانشگاه که ظهر که می شد ولو می شديم روی تخت و يک کتاب می گرفتيم دستمون و زير باد کولر دراز می کشيديم و کتاب می خونديم شده، با این تفاوت که اينجا ديگه کولری نيست که آدم سر ظهر روشن کنه بنابراین تو گرما رو مبل دراز می کشه و می خونه بعدم خوابش می گیره یا یک چرتی می زنه یا می گه پاشم یک تکونی به خودم بدم یک ذره جمع و جوری، درست کردن غذایی چیزی.
چقدر ساله باد کولر و بوی پوشال آب خورده بهم نخورده، اصلن تابستون بدون بوی کولر يه چيزی کم داره.
اميدوارم دوباره آروم بشم.

No comments: