Friday, June 20, 2008

يکی از فرقهايی که زبان انگليسی و آلمانی و شايد هم بشه گفت اين دو فرهنگ باهم دارند اينه که تو زبان آلمانی به اين راحتی به کسی نمی گن حالت چطوره يعنی بايد با يکی دوست صميمی باشی يا خيلی وقت باشه که بشناسيش که ازش بپرسی حالت چطوره، و اصل مطلب هم اينه که تو آلمانی اگر از کسی بپرسی حالت چطوره به صورت اتوماتيک نمی گه خيلی خوبه شما چطورين ، واقعا می گه که حالش چطوره. نتيجه اش اين می شه که اين همکلاسی آمريکايی ما از رييسش می ناليد که ازش می پرسم حالت چطوره می گه افتضاح، آخه من چه جوابی بهش بدم. آلمانيها هم راجع به آمريکاييها نظرشون اينه که همه چيزشون ظاهريه و دوستی و اظهار محبتشون تو خاليه،خودشون تا واقعا حال کسی براشون مهم نباشه نمی پرسن حالش چطوره و خوب جوابی هم که به اين سوال می دن واقعيت امر هست. به نظرم هر دو مدل خوبيها و بديهای خودش رو داره نمی شه گفت کدوم بهتره گاهی آدم احتياج به توجه داره حتی اگه بدونه از ته دل نيست و از سر عادت جملات محبت آميز نثارش می شه، گاهی هم با حساب کردن رو اين محبتها حسابهايی باز می کنه که يهو می فهمه همش تو هوا بوده.
يکی از استادهامون تعريف می کرد که مدتی که آمريکا کار می کرده هر روز رئيسش بهش می گفته کارت عاليه و حرف نداره، ... می گفت من پيش خودم می گفتم من تا آلمان بودم رئيسم سالی يکبار هم ازم تعريف نمی کرد حتما الان خيلی کارم درسته که رئيسم اينقدر تحويلم می گيره. می گفت يک روز دوشنبه که آخر هفته اش هم با رئيسم بچه هام رو برده بوديم باغ وحش، رئيسم بهم گفت متاسفم بايد بهت بگم که دنبال يه شغل ديگه بگردی و حسابی شوکه شده بوده.
کلن آلمانی ها می گن همين که ازت شکايت نمی کنيم خودش به اندازه کافی تعريف هست، اينجا فيدبک منفی رو سريع می گيری اما فيدبک مثبت به اين راحتيها نمی دن، برای همين اگر قرار باشه اوضاع خراب بشه خيلی زود آدم شصتش خبردار می شه. البته تازگيها مديرها اينجا هم سعی می کنند يک کم از اين مدلهای انگيزه دهی آمريکايی ياد بگيرن، به قول يکی ديگه از استادهامون می گفت انقدر اين وضعيت تابلو هست که اگه رئيس آدم شروع کنه هر روز ازت تعريف کنه می فهمی که همين اواخر يک دوره "چگونه به پرسنل خود انگيزه دهيم" شرکت کرده.
گاهی که موقعيتهايی پيش می آد که آلمانيها خيلی رک می گن نظرشون چيه، اين دوست آمريکايی ما می گه ما اگه بوديم اينو نمی گفتيم يا لبخند می زديم و می گفتيم چه جالب، همين حرفش باعث می شه يک چيزی که بهم می گه مطمئن نباشم منظور واقعيش چيه.
حالا اين همکلاسيهای ما هم در اثر بودن در آلمان درصد رک بودنشون بالا رفته، اون روز سر کلاس بحث کشيد به قيمت زمين و اينکه چرا تو آلمان اينقدر گرونه، استادمون که خيلی هم سنش زياده با هيجان گفت آره اینجا قبر هم خيلی گرونه و خيلی خريدنش سخته و خيليها برای بيست سال کرايه می کنن، يکی از بچه ها که اهل چینه در اومد گفت آهان پس برای همينه که شما آلمانيها اينقدر عمر می کنين، مردنتون گرون تموم می شه و استاده کف کرده بود.يک روز ديگه هم يکی ديگه از استاد ها داشت راجع به تغيير نرم های جامعه می گفت که تا چند سال پيشترها تو آلمان هم تابو بوده زن و شوهرها تو سن بالا وقتی بچه هاشون بزرگ شده بودند از هم طلاق بگيرن اما اين روزها خيلی از زوجها تو سن شصت سالگی تازه از هم طلاق می گيرن، يکی ديگه از بچه های کلاس در اومد گفت، خوب شما آلمانيها خيلی عمر می کنين شصت سالگی تازه وسطهای زندگيتونه هنوز نصف عمرتون در پيشه برای يک زندگی جديد تعجبی نداره!
پی نوشت: دوست ندارم اينجا هی غر بزنم اما گاهی احتياج دارم به اين کار،حالا اينجا که خواننده ای هم به اون صورت نداره، اما اگر به اينجا سرزديد و با غرهای من مواجه شديد پيشاپيش معذرت می خوام

3 comments:

Anonymous said...

شما غر زدید؟ من که هر چی خوندم اثری از غر زدن ندیدم!

ضمناً چرا این کامنت دونی شما اینجوریه؟

Anonymous said...

سلام نواجونم
اخیش بلاخره کامنتدونیت باز شد واسم
امیدوارم که حالت روز به روز بهتر بشه امتحاناتت که تموم شد حتما یه استراحت و تفریح درست و حسابی بکن عزیزم

Anonymous said...

نواجونم
امشب شب ارزوهاست
برات قشنگترین خواسته ها و ارزوها رو ارزومندم