Saturday, June 14, 2008

از حال بد به حال خوب

هفته گذشته خيلی بهم سخت گذشت، هر دو جايی که برای تز مصاحبه رفته بودم در يک روز جواب رد بهم دادند و يکيشون خيلی غير منتظره بود بخاطر اينکه تمام مراحل انجام شده بود و فقط قرارداد مونده بود، اما در جواب ايميلم که بالاخره چی شد، کسی که قرار بود سوپروايزرم باشه برام نوشت که شغلش رو عوض کرده و کسی نيست که به جای اون مسئوليت کار من رو قبول کنه و معذرت خواهی کرده بود و تمام،شايد از بيرون مساله خيلی پيچيده بنظر نياد اما وقتی فرصت ثبت نام تاپايان اين ماه باشه و تقريبا همه تکليفشون معلوم شده باشه برای من شرايط سختی بود، از فکر کردن اينکه به استادم چی بگم حالم بدتر می شد و آخر هفته اش دقيقن حال و روزی رو تجربه کردم که دو سال پيش در بدترين روزها داشتم،بالاخره با ال به اين نتيجه رسيديم که برای استادم ايميل بزنم و بنويسم که چی شده و بگم که حالم خوب نيست و در حال حاضر بيشتر از اين نمی تونم به خودم فشار بيارم و فقط می خوام روی امتحانهای باقيمانده تمرکز کنم، روز سه شنبه با همين استاد کلاس داشتم و کل دوشنبه و سه شنبه انگار بين هوا و زمين بودم، هر کس حرف تز و اينترنشيپ می زد حالم دگرگون می شد، روز سه شنبه بعد از تنفس بين کلاس استاد به آلمانی بهم گفت بعد از کلاس بيا دفترم، حالم آنچنان دگرگون شد که نمی دونستم چی کار کنم، اشکام دوباره بی اختيار سرازير می شدن و من برای اينکه کسی نبينه از کلاس زدم بيرون، بعد از کلاس رفتم دفترش اول شروع کرد انگليسی حرف زدن يک کم هاج و واج نگاهش می کردم، خنده داره کلا به انگليسی حرف زدن برام آسونتره اما از حالم به آلمانی بهتر می تونم بگم، اونم دوباره سوييچ کرد به آلمانی بهم گفت من نمی دونستم اينقدر تحت فشاري،مهم نيست بدشانسی بوده اما حتمن يک چيزی پيدا می کنی.شرايطم رو بهش گفتم می گه چقدر سخت می گيری و بروکراتيک فکر می کنی چقدر آلمانی شدی از اين بچه های مکزيکی ياد بگير که همه چيز رو آسون می گيرن، خلاصه بهم گفت هر وقت احساس کردی می تونی دوباره اقدام کنی شروع کن، راجع به شرکت دوستش هم بهم گفت و پروژه هاشون و خلاصه از دفترش که اومدم بيرون انگار سبک شده بودم و زندگی عادی دوباره جريان پيدا کرده بود.
رفتم غذاخوری و با کلی خنده به همکلاسيهام که تعجب کرده بودند استاد با من چيکار داشته چون ظاهرا من تزم رو گرفته بودم، گفتم که من هيچی ندارم.
مشکلات تا وقتی درون خود آدم نگه داشته می شن مثل کوه بزرگ و غير قابل حل به نظر می آن، وقتی بدترين شرايط رو پشت سر گذاشتی می بينی که آنچنان هم سخت نبوده و اونوقتی که آدم بتونه به خودش و وضعيتش بخنده روزگار دوباره قشنگ می شه حتی اگه همه مشکلات هنوز سر جاشون باشن و زمان از لای انگشتهای آدم در بره و فرصتها تموم بشن اما زندگی جریان داره و همینه که مهمه.

1 comment:

Anonymous said...

salam nava jan.omidvaram halet khub bashe. be khodet sakht nagir aziz,hamechiz dorost mishe be hamoon shekli ke doost dari,shak nakon.