Thursday, May 8, 2008

without title

سلام،
نه که سرم خلوتتر شده باشه اما يهو هوس نوشتن گرفتم، يک امتحانی دارم که در واقع يک هفته پيش موضوعش رو گرفتيم و تا پنج شنبه آينده وقت داريم که جوابش رو تحويل بديم، من هفته پيش يک کمی رفتم سراغش، راستش سردرد گرفتم ولش کردم حالا از امروز دوباره شروع کردم و بايد اين رو تموم کنم بعد بچسبم به درسی که آخر هفت آينده داريم و بايد براش دو تا پرزنتيشن آماده کنيم.
نمی دونم راجع به سيستم دانشگاههای آلمان می دونين يا نه، اينجا چيزی مثل مشروطی وجود نداره اما يه قانون خيلی بدی داره که همون وجودش هم هميشه باعث می شه احساس ترس رهات نکنه، توی دانشگاههای آلمان به جای اينکه درس رو ثبت نام کنيد در واقع امتحان رو ثبت نام می کنيد، و اگر کسی يک امتحان رو پاس نکنه اولين نوبتی که بعد از رد شدنش اون امتحان برگزار بشه به طور اتوماتيک ثبت نام می شه و بايد در امتحان شرکت کنه اگر دفعه دوم هم رد بشه ديگه اوضاع خيلی ناجور می شه تو دانشگاهها
Universität
معمولا نوبت سومی هم وجود داره که امتحان به صورت شفاهی برگزار می شه اما در دانشگاههای علوم کاربردی
(دانشگاه فعلی من)
Fachhochschule
اينجور که پيداست اين شانس هم وجود نداره و بعدش چی می شه کل تحصيل شما نيست و نابود می شه می خواد ترم اول باشين يا ترم آخر و نزديک فارغ التحصيلی از دانشگاه اخراج می شيد و تمام
حالا ربطش چيه، اين درسه که دارم امتحانش رو می نويسم خيلی استادهای بدپيله ای داره و تعداد افتادن ها تو درسشون زياده و مدير دفترمون بهمون گفت حتی يک نفر تا حالا به خاطر همين درس تو ماه آخر از درسش اخراج شده.
مثبت فکر می کنيم نه نمی افتم پاس می شه، البته الان حالم بهتر از ظهره حس می کنم کمی می شه اميد داشت.
من خيلی چيزها دارم که تو سايت پذيرش راجع به تحصيل در آلمان بنويسم و واقعا هم دلم می خواد اين کارو بکنم اما دريغ از وقت اين چند هفته هم بگذره فکر کنم بشه يه وقتی گير آورد راجع بهش نوشت
گفتم براتون يکی از استادهامون خيلی سر جريان تزو کارآموزی تحت فشار گذاشتتمون، اونروز از من می پرسه به نظرت چی کار کنم بچه ها بيشتر به خودشون بجنبن، گفتم والا اگه يک ذره از اين فشاری که دارين می آرين کم کنين خيلی بهتر می شه اينجوری باعث می شين همه ذهنشون رو بلاک کنن در مورد اين مساله، با تعجب می گه من که زياد فشار نمی آرم هفته ای يکبار می پرسم می گم ای بابا من خودم هر هفته دلشوره همون رو دارم و در جواب سوالش که چرا می گم خوب بس که بايد يک موضوع رو هی تکرار کنم، ديگه بهش نمی گم که جناب شما يک پای ثابت کابوسهای من شدين. خدا ما را از دست موجودات عجيب که فکر می کنند خودشون کارشون درسته و بقيه هستند که حاليشون نمی شه نجات بده.
این انتخاب من برای این برنامه درسی خیلی شاهکار بود اما اگه بتونم تمامش کنم به خودم ثابت می شه که توانم بالا رفته. کلا حال روحیم خیلی بهتر از چند وقت پیشه و کم کم دارم خونسردیم رو دوباره بدست می آرم و حتی گاهی احساس می کنم از قبل هم آرومتر شدم،همون جریان به مرگ می گیرن که به تب راضی بشی هست.
من بدم نمی آد راجع به یک چیزهایی که می خونم اظهار نظر کنم اما هم وقتش نیست هم می گم سری که درد نمی کنه....
برم دست و پا زدنم رو در این دعواهای حقوقی بین شرکتها دنبال کنم.
دکتر سارا جون من شرمنده همه لطف ها و مهربونيهات هستم و از اين راه دور می بوسمت و آرزوی سلامتی خودت و نی نی های گلت رو دارم

No comments: