Wednesday, January 16, 2008

روزمره

امشب که خسته و کوفته سوار اتوبوس شدم يهو همکلاسيم گفت راستی می خواستم بگم من يک فيلم ايرانی ديدم که...، خدائيش يک لحظه با خودم گفتم چقدر خسته ام الان و بی انرژی اميدوارم نياز به توضيح دادن زيادی نباشه، و پيش​خودم داشتم حدس می زدم چه فيلمی رو می تونه ديده باشه يکمی حرف تو حرف شد چون يکی ديگه از بچه ها داشت براش توضيح می داد که اتاق ارزون براش سراغ داره و خلاصه منم به خودم گفتم الان يادش رفت ديگه چی می خواست بگه منم يادش نميارم، حرفاش که تموم شد گفت داشتم می گفتم يک فيلم ايرانی ديدم گفتم آهان چه فيلمی؟ گفت همون که يک خواهر و برادرن يک جفت کفش بيشتر ندارن نفس راحتی کشيدم گفتم آره اسمش بچه های آسمانه گفت خيلی قشنگه گفتم آره ما فيلم قشنگ زياد داريم فقط يک کمی غمگينن گفت ولی خيلی روی من تاثير گذاشت، گفتم حالا کجا ديديش گفت چين که بودم از کانال سراسری پخش شد و فکر کنم برای اينکه اهميت قضيه رو بهم نشون بده گفت تو کل چين پخش شد ها، گفت و گوی تمدنهاست ديگه.
می خوام يک روز عکسهای عروسيم رو ببرم نشونشون بدم شايدم یک بخشهايي از فيلمش رو، امروز هم همکلاسی هنديمون که قبل از تعطيلات رفت هند عروسی کرد و برگشت عکسهاش رو آورده بود، خيلی لباسهاش قشنگ و رنگارنگ بود و همینطور اون نقش و نگاری که رو دست و پاهاش کشيده بودن. حالا کمی تا قسمتی بلد شدم عروسی هندی چه مدليه، راستی شما می دونستين تو هند موقع عروسی مرد می تونه اسم کوچيک زنش رو هم عوض کنه،البته اين دوست ما اسمش عوض نشده اما فاميليش چرا

No comments: