Wednesday, December 19, 2007

امتحان

بالاخره اين راند از امتحانها تموم شد، خيلی سخت بود اما گذشت،منم طبق معمول جوگير شدم و نتونستم بی خيال باشم، اصلا يادم رفت که من به خاطر نمره و اين حرفها نبود که شروع کردم بد پيله بودن که شاخ و دم نداره که.
امتحان اول نگران بودم که نکنه قدرت حفظ کردن و يادگيريم کم شده باشه و از فکر کردن به بقيه امتحانها هم بدتر می شدم، طبق سنت ديرينه بدخوابی شب امتحان هم شبهای امتحان نتونستم بخوابم اما با کمال تعجب تونستم بهتر شم اين مشکل الانم نيست از سال دوم لیسانسم قديم قديما انطوری شدم و الان ساليان سال در مقاطع مختلف همين مشکل رو دارم اصلا از چند ساعت قبل از خواب به اين فکر می افتم که اگه نتونم بخوابم چی می شه و همین فکر کافیه که مغزم تمام تلاشش رو برای بدخواب کردن من انجام بده و در نتیجه نمی تونم هم بخوابم شب امتحانهای دومم(سه تادرس رو بايد با هم امتحان می داديم) نمی تونستم بخوابم و شديدا عصبی بودم و وقتی خودم نمی تونم بخوابم نمی گذارم ال هم بخوابه بهم گفت تا حالا که نتونستی شب امتحان بخوابی هيچ اتفاق خاصی برات نيفتاده می ری و هميشه امتحانت رو می نويسی ديدم راست می گه، فرداش هم قبل امتحان با يکی از دوستام که خيلی خونسرد بود کلی حرف زدم و بهتر شدم شب امتحان سوم (باز هم دو تا امتحان باهم) به خودم گفتم اگه نتونی بخوابی هم هيچ اتفاق خاصی نمی افته می شه مثل هميشه و با کمال تعجب تونستم بخوابم، ديشب کلا حالم يک کمی خوب نبود و بدخواب بودم اما نه به خاطر هول اما با همون فکر که خواب و بيداری تاثيری در نتيجه نداره تونستم بخوابم.
دقیقا مشکلم اینه که اینجور وقتها فکر می کنم که با بدخواب شدن کنترل اوضاع از دستم خارج می شه و چون می خوام باهاش مبارزه کنم در واقع بیشتر بهش قدرت می دم اما دارم روش کار می کنم،تا حالا سه دفعه به خودم گفتم اگه این سری درسم تموم شد دیگه کاری یا درسی شروع نمی کنم که مجبور به امتحان دادن باشم اما کو حافظه.
هه هه امروز استادمون می گفت می دونین که اگه این امتحان رو بیفتین باید با من امتحان شفاهی بدین خیلی بامزه است امتحانش، یکی از بچه ها گفت شاید برای شما بامزه باشه اما برای ما که نیست، گفت نه باور کنین خیلی تفریح می کنین!تا حالا امتحان به این پر بگو بخندی امروزی به عمرم نداشتم کل امتحان استادمون داشت حرف می زد و شوخی می کرد باهامون یکمی تمرکز سختتر بود اما حداقل دیگه آدم هیچ هولی براش نمی موند،یه اشتباه محاسباتی هم توصورت مساله کرده بود که اول گیجمون کرد بهمون گفت این تقصیر زنم بود من داشتم این مساله رو طرح می کردم هی صدام کرد گفت برو تو حیاط سر به بچه ها بزن،البته اشکالی که وجود داشت مشکل عمده ای برای ما ایجاد نمی کرد اما خوب تا فهمیدیم یکمی طول کشید.کلا استاد جالب و خوش خنده ایه و کلاسهاش بهمون خوش می گذره.

No comments: