Saturday, December 8, 2007

اعتماد يا عدم اعتماد

چند روز پيش سوسکی عزیز تو وبلاگش يک سوال مطرح کرده بود که آيا شما به شريک جنسی/ عاطفی تون اعتماد صد در صد دارين؟
راستش من اول دلم می خواست جواب می دادم اما يه مدت که گذشت و جوابهای مختلف رو ديدم فکرم مشغول شد و ديدم جواب دادن سخته, اول ازهمه متعجب شدم چرا کسانی که گفتن کاملا به پارتنرش مطمئن هستن از طرف ديگران زير سوال رفتن اگه قراره هر کس بگه چه طور فکر می کنه که ديگران نبايد بهش بگن درست فکر می کنه يا غلط، از اين گذشته من به جواب و استدلال بقيه فکر کردم که می گن ما نه تنها به پارتنرمون اطمينان نداريم بلکه به خودمون هم اطمينان نداريم و چون اکثر کسانی که این جواب رو دادن سعی کردن براش دلایل منطقی آوردن من هم خواستم از این دریچه به مساله نگاه کنم.
خوب جواب من اول این بود که به پارتنرم اطمینان دارم، حالا اگه بیام فرض کنم که به خاطر انسان بودن هر دو و بری نبودن از اشتباه هیچ کدوممون ، من نه تنها نباید به پارتنرم اطمینان صد در صد داشته باشم بلکه به خودم هم اطمینانی نباید داشته باشم، خوب تا اینجاش درست اما نتیجه این طرز فکر برای من چی می شه باز هم به عنوان یه انسان معمولی با همه احساسات و حالات روحی مختلف نه به عنوان یک ربات برنامه ریزی شده که در هر حالت منطقی ترین روش رو پیش می گیره.
اگه به پارتنرم و خودم اطمینان داشته باشم که این اطمینان یک شبه هم ایجاد نمی شه چه دو نفر دوست باشن یا ازدواج کرده باشن نیاز به زمان و صرف انرژی دارن تا رابطه شون پخته بشه و به جایی برسه که بتونن به هم اطمینان داشته باشن، شاید برای بعضی دو سال طول بکشه شاید پنج سال شاید هم ده سال اما چیزی که واضح هست اینه که زمان می بره و یک شبه ایجاد نمی شه، حالا اگه من نوعی بعد از همه این بالا پایین رفتن ها و رسیدن به حالت تثبیت بخوام فکر کنم نه منطقی اینه که انسان خطا کاره و اعتماد مطلق داشتن کار ابلهانه ای هست فایده اش چی می شه یعنی این طرز فکر چه کمکی به من می کنه معنی اش اینه که باید به هر تلفنی به هر شماره روی موبایلی به هر نامه ای به هر دیر کردنی مشکوک باشم؟ یعنی به جای این که به پارتنرم فضا بدم و همین طور به خودم باید همش دست و پاش رو بند بيارم خوب پس اين همه تلاش برای شناخت هم فايده اش چی بوده؟
از يه طرف ديگه اگه قرار باشه هميشه فکر کنم که همه جا و همه وقت کسان ديگه ای هستن که امکان اغوای پارتنرم (يا انتخاب خود پارتنر يا هر چيزی که اسمش رو بگذاريم) رو دارن اگه من در حال بيماری هستم يا از نظر روحی وضعم مساعد نيست يا اگه به هر دليلی از هم دوريم برای مدت کوتاه يا طولانی چه بسرم می آد هميشه بايد وانمود کنم که حال روحی و جسميم بهترين حالته به هيچ وجه نگذارم لحظه ای از هم دور بمونيم يعنی کل زندگی هر دو بايد تعطيل باشه چون هر وضعيتی می تونه پتانسيل خيانت رو برای هر کدوممون ايجاد کنه؟
راستش دقيقا نمی تونم بفهمم فايده عدم اعتماد به پارتنر و خودمون چی می تونه باشه، اگه فکر می کنيم اين طوری هميشه برای خوب نگه داشتن رابطه مون فعال خواهيم موند به خودم که فکر می کنم می بينم اين جور فکر کردن هيچ کمک اين چنيني به من نمی کنه چون اگه فکر کنم من و پارتنرم هر لحظه بايد در تلاش باشيم که از هر نظر بهترين برای هم بمونيم و ته ذهنمون اين باشه که عملا چنين چيزی امکان نداره چطور می تونيم براش تلاش کنيم
نمی گم اگه کسی نظرش اينه که به هيچ وجه نمی شه اعتماد صددرصد به پارتنر داشته باشيم اشتباه فکر می کنه کاملا نظر شخصی هر کسيه فقط می خوام بدونم اگه کسی فکر می کنه اطمينان کامل داشتن به پارتنر کار اشتباهی هست به من بگه اگه سعی کنم اطمینان نداشته باشم فايده این عدم اطمينان چی هست؟ البته من از اطمينانی حرف نمی زنم که کسی از روز اول داشته باشه اطمينانی که باشناخت هر دو طرف از هم و با بالا و پايين های زياد کسب شده باشه در طول زمان و اينکه هر دو طرف در حال حاضر برای رابطه شون ارزش قائل باشن باز هم اگه کسی نمی دونه رابطه شون برای طرف مقابلش چقدر معنی داره بر می گرده به عدم شناخت کافی و نجنگيدن برای حفظ رابطه از طرف هر دو.
تمام این نوشته بلند فکر کردن بود نه زیر سوال بردن طرز فکر دیگه هر کسی می تونه برای شخص خودش هر جوری که دوست داره فکر کنه و تصمیم بگیره سوال من بیشتر روی این قضیه هست که اگه من اشتباه می کنم نتیجه تغییر فکرم چی می شه برای شخص من , برای همه نسخه نمی پیچم امیدوارم کسی از این نوشته ناراحت نشه
برای من به شخصه هميشه منطقی ترين فکر بهترين اون نيست اگه در هر لحظه به خودم بگم ممکنه لحظه ديگه ای برات وجود نداشته باشه و هر زمان می تونی بميری راستش به من نوعی کمکی که نمی کنه هيچ ،امکان تلاش رو ازم می گيره چون حس می کنم چه فايده داره تلاش کنم و از الان تا سه روز ديگه برای امتحانم درس بخونم ممکنه دو روز ديگه بميرم و اصلا به امتحان نرسم.

3 comments:

Anar said...

نوا جونم مرسی که خبر دادی. حرفت درسته. اگه اطمینان معقولی در سطح روزمره وجود نداشته باشه که زندگی نمیشه کرد. برنامه نمیشه ریخت. اما سئوال سوسکی این بود که آیا صد در صد تحت هیچ شرایطی حتی توی فکرش هم خطا نکنه...من والا اینو خیلی توقع زیادی از یه آدم میدونم. همه چیز نسبیه. بالاخره طرف آدمه. ممکنه پیش بیاد. اما این اطمینانی که تو میگی درسته. نباشه زندگی ادم میشه عذاب.

نوا said...

انار جونم مرسی که سر زدی و نظرت رو برام نوشتي، الان که فکر می کنم می بينم که احتمالا منظور همه تقريبا يه چيز بوده اما خوب هر کسی روشی برای بيان منظورش داره، بعضی ها روی احتمالات کم بيشتر تاکيد می کنن و بعضی شرايط نرمال براشون ملاک هست،تا اونجايی که زندگی به من ثابت کرده برای چيزی که به آدمها و شرايط واقعی روزگار بر می گرده نه می​شه حکم کلی داد و نه می شه با منطق و استدلال هميشه پيش رفت، منطق خوبه اما گاهی خوش بينی معقول هم به آدم کمک می کنه که از زندگی لذت ببره و به اطرافيانش هم لذت بده.

باز هم مرسی از وقتی که گذاشتي

Anonymous said...

نوا جونم وای چقدر دلم برات تنگیده بود امروز اومدم دیدم وای چند تا پستت رو نخوندم من هم اون پست سوسکی رو خوندم دقیقا حرفی که به انارزدی درسته شاید بعضی از ماها یک منظور رو با حرفهایی متفاوت واز جنبه های دیگه بیان میکنیم درست میگی اگه این اطمینان نباشه خوب آرامش تو رابطه نیست ولی اگه این اطمینان یه جوری نزدیک به یقین بشه ودرصدش خیلی بالا بره احتمال این هم خیلی بالا میره که با بروز احتمالی این مورد ضربه شدیدی به طرف وارد بشه و به اصول وباورهاش شک کنه اطمینان ضروریه ولی به نظر من به همون اندازه باید درصد ی این احتمال روداد که روزی بنا به هزاران دلیل این مسئله پیش بیاد