Saturday, December 1, 2007

درس و امتحان و غيره

بعضی آدمها هم خودشون هولن هم هول می اندازن تو دل بقيه،نشسته بودم زندگيم رو می کردم نه هولی نه چيزي، از صبح هم ال رفته پيش دوستش يه شهر ديگه منم مشغول خوندنم بودم اونقدری که می خواستم بخونم رو خوندم داشتم يکمی دور خودم می پلکيدم، اين دوستم اول ايميل زد و همه پرزنتيشنهايی که برای اين درسمون داديم بهم وصل کرده بود و فرستاد چک کردم ديدم يه تکه اش رو نداشتم گفتم بعدن پرينت می کنم بخونم ده دقيقه نشد زنگ زد،بهم می گه می شه اين کتاب که از کتاب خونه گرفتيم مال تو جديدتره دوشنبه بياری من با مال خودم چک کنم می گم باشه می گه تو توضيحات درس نوشته برای امتحان بايد کتاب رو خوند حالا تصور کنين اين امتحان سه تا درس مختلفه هر کدوم هم کلی جزوه دارن دست کم سيصد چهارصد صفحه فقط جزوه دارن که من همونم نمی دونم کی بخونم با اين همه کلاس و دردسر دلم ريخت پايين می گم کجا ؟ می گه تو فايلش چک کن می بينم نوشته مطالب مربوطه آخه يک کتابم که نيست سه تا کتاب نوشته که يکيش هم آلمانيه تازه، می گم آخه اين جا که نوشته مربوطه ما که نمی رسيم می گه من گفتم که خبر داشته باشی من می خونمشون.
بعد می گه سه شنبه تو کدوم قسمت رو پرزنتيشن می دی می گم من پرزنتيشن نمی دم تو گروه ما شش نفريم سه نفرقرار شده اسلايدها رو آماده کنيم و سه نفر ديگه پرزنت کنن.بهر حال نمره نداره و من بيشتر از اين نمی خوام روش وقت بگذارم. می گه ما هممون پرزنت می کنيم.می گم اوکی.خلاصه خداحافظی کرديم و گوشی رو گذاشتيم.هنوز پنج دقيقه نشده دوباره زنگ می زنه می گه مطمئنی نمره نداره می گم آره مطمئنم می گه پس چرا تو اين فايله نوشته پنجاه درصد نمره داره می گم خوب اين فايله قديميه پنجاه درصد هم نوشته پرزنت اسپانسرشيپ نمره داره که ما انجامش نداديم و نمره ای هم نداريم چون استادش گفت قراره فقط امتحان کتبی حساب باشه،اما اگه مطمئن نيستی سه شنبه خودت دوباره بپرس.ای بابا آخه آدم اينقدر شکاک و هول منم کلافه می شم.
گاهی به پسرا حسوديم می شه وقتی اين قدر بی خيالن، روز پنج شنبه که داشتيم کار گروهمون رو قسمت می کرديم بچه ها ی همگروه ازم پرسيدن شنبه می آی برنامه مسافرت کوتاه دانشگاه، گفتم نه بايد بشينم بخونم اون وقت اين همکلاس خونسرد می گه اووه من که جمعه اصلا درس نمی خونم چون تولدمه و روز منه، شنبه هم می رم اين مسافرت رو يک شنبه شب هم دوست دخترم داره می ره بنابر اين يکشنبه تمام وقتم رو ميگذارم که با اون باشم دوشنبه صبح شروع می کنم به خوندن امتحان بعد ازظهره.
خوب شد ها يک کمی خالی شدم انگاری که برای يه نفر گفته باشم کلافه ام، هر چی تلاش خودم رو می کنم که آروم باشم و عصبی و هول نشم اين خانوم نمی گذاره بس که همش هول می زنه
ولی خودمونيم همکلاس دختر نداشتن برای موقع امتحانها خيلی خوبه چون پسرها هم خونسردن هم باعث خونسردی آدم می شن دوره قبلی که می خوندم يادمه يه درس رو می خواستم اختياری امتحان بدم که کلاس هم نرفته بودم چون کلاسش فقط آلمانی بود يه سری جزوه فقط داشتم که يه نفر برداشته بود نتهای کلاس آلمانی رو به انگليسی ترجمه کرده بود و دست نويس بود و شونصد بارم از روش کپی شده بود که بيشتر وقتم رو بايد می گذاشتم رمز گشاييش می کردم عوض خوندنش اون وقت يه روز قبل امتحان رفتم سراغ يکی از همکلاسهام که اين امتحان رو قبلا داده بود کلی که گفت چيزی نيست و يه چند تا نکته اساسی که می دونست برای استاده مهمه بهم گفت و فرداش رفتم امتحان دادم نمره ام هم نوزده شدحالا تصورش رو می کنم از همين دوستم که بالا گفتم اگه همين رو می خواستم بپرسم چي می شد احتمالا بعد از شنيدن نظراتش اسهال و دل پيچه می گرفتم و مجبور می شدم امتحانم رو حذف پزشکی کنم

No comments: