Friday, August 10, 2007

کمی از گذشته

من تصميم گرفتم بر خلاف اونچه که از اول که خواستم اينجا رو شروع کنم به نوشتن، تو ذهنم بود،عمل کنم،قصدم اين بود که سعی کنم مثبت بنويسم،غر نزنم و بتونم هم روحيه خودم و هم شما دوستان عزيز که اينجا رو می خونين مثبت نگه دارم.البته الانم قصد غر زدن ندارم چون مدتهاست به اين نتيجه رسيدم که بيهوده ترين کاره و تموم انرژيهای منفی رو نه تنها تو خود آدم زنده می کنه بلکه باعث می شه اين انرژی منفی به ديگران هم سرايت کنه.
اما لی لی عزيز ازم خواست که از تجربه خودم بنويسم و اينکه چرا به اين نتيجه رسيدم که مهمترين هدفم بايد آرامش داشتن باشه و چرا اينقدر براش سعی کردم.
حقيقت جريان اينه که من در يکی دو سال اخير با مساله افسردگی دست به گريبان بودم، نه ماه طول کشيد تا خودم و پزشکم به اين نتيجه برسيم که مشکل اصلی من چی هست و مدت نه ماه هم قرص آرام بخش خوردم و الان حدود پنج ماهی می شه که به انتخاب خودم و البته با تایید پزشکم ديگه دارو نمی خورم و روزبه روز حس می کنم که بهتر هستم.
دکترم هيچ وقت تو اين مدت بهم توصيه نکرد که برم مشاوره نمی دونم فکر می کرد که به خاطر مساله زبان برام مفيد نيست يا اينکه چون به نسبت سنش زياده و قديمی هست خيلی به اين مساله اهميت نمی داد. بهر حال فکر می کنم با توجه به حال خودم و اينکه مساله زبان هم خودش سدی بود برام خيلی هم نمی تونست مفيد باشه برام، به جاش تا می تونستم اين مدت راجع بهش خوندم و خوندم و خوندم و کتابهای گویا گوش دادم، کلاسهای ورزشی که هدف اوليه شون بيش از ورزش آرامش بخشيدنه مثل يوگا، شی کنگ، تايی چی رفتم و در کنار همه اينها کمکهای"ال" و حضور هميشگيش در کنارم و پذیرشش از شرایط من ،همراهی خونوادم حتی از راه دور همه با هم به من کمک کردن که بتونم تمام اين سختيها رو پشت سر بگذارم و اينجايی برسم که الان هستم.
خوب فعلا همینها رو می گذارم راستش آسون نیست راجع به این مسایل برام نوشتن اما سعی می کنم اونچه که تجربه کردم تو این راه و میتونه به درد دیگران بخوره رو بنویسم.
و اما جملات امروز:(مرسی که منو تشویق می کنین بابتشون)
"تنگناها، زمانهای ناخوشایند اما تجارب خوشایندی هستند"
برنهارد ارنست،سیاستمدار آلمانی
"آنکه به دیگران اعتماد می کند کمتر از کسی که به همگان بی اعتماد است، خطا می کند"
کامیلیو بنزو،سیاستمدار ایتالیایی

5 comments:

Anonymous said...

سلام خانمي
واي که چه حالي مي کنم از نوشته هات
خيلي خوشحالم که درياي آرامش وجودت اين همه گرما داره .عزيزم
ما عروسي بوديم و الان بر گشتيم جاتون خيلي خالي بود
الان هم بايد بريم پاگشاي برادر شوهر گرامي
به ال يه عالمه سلام برسون

نوا said...

سلام گذر جونم،مرسی که اينقدرمنو تحويل می گيري،کلی ذوق زده می شم که بنويسم.
خوشحالم که بهتون خوش گذشته اتفاقا تو فکر بودم برگشتين يا نه.
"ال" هم سلام می رسونه تو هم سلام به همه برسون و بهتون خيلی خوش بگذره.
می بوسمت

Anonymous said...

سلام نوا جان.خیلی کا ر جالبی تصمیم داری انجام بدی.ما هم هستیم تا بخونیم.
توی اکستراپوند یه کامنت حاوی سوا برات گذاشتم. ممنون می شم راهنمایی کنی

Anonymous said...

نواي گلم چه كار خوبي مي كني تجربياتت رو مي نويسي،به نظرم اينها غر زدن نيست در ميون گذاشتن تجربه است كه ممكنه خيلي از ما اون تجربه هاي مشابه رو داشته باشيم وبتونيم ازش استفاده كنيم.مثل اون ترس از اشتباه كه در من بيداد مي كنه و اون كمال گرايي كه باعث ميشه دائم عذاب وجدان داشته باشم.ممنون كه وقت مي ذاري و ما ها رو قابل مي دوني.بوس

Anonymous said...

سلام نوا جون
وقتي تجربه ها به زبون مي اد تاز ه مي بيني كه تنها نيستي و چقدر تجربه هاي مشابه تو مي تونه وجود داشته باشه ...معمولا وقتي در خودمون فرو مي ريم فكر ميكنيم كه مسائلمون بزرگ ترين مسائل دنياهستند و ما تنها ي تنها داريم بار يك سري مسائل رو به دوش مي كشيم ...درحالي كه همه چيز فقط تو ذهن ماست ..
خوشحالم كه دوران سختت رو سپري كردي و اميدوارم روز به روز بهتر و بهتر باشي ...بوس