Friday, July 29, 2011

یک توضیح


یک نکته ای رو باید توضیح بدم اگر به تاریخ پستهای مربوط به تحصیل در آلمان نگاه کنید مربوط به چهارسال پیش هستن معنیش اینه که من هیچ اطلاعات جدیدی در این مورد ندارم و چیزهایی که می دونستم رو نوشتم و همینطور آدرسهایی که اطلاعات مریوطه رو می شه پیدا کرد. اگرتو همون پستها و آدرسهای اینترنتی که توشون نوشتم جواب سوالهاتون رو پیدا نمی کنید٬ منم کمک بیشتری از دستم بر نمی آد.

متاسفانه مجبور شدم بخاطر ایمیلهایی که واقعن جوابی براشون نداشتم آدرس ایمیلم رو از این بغل بردارم.

Thursday, July 28, 2011

از زندگی ۱

از دو ماهگی پسرک هفته ای یکبار می ریم کلاسی به نام
Prager Eltern-Kind-Programm (PEKiP)
ایده اصلیش رو روانکاوی از پراگ به نام یاروسلاو کوخ داشته که بعدتر  یک روانکاو و یک جامعه شناس این ایده رو به صورت این کلاس در آوردن و حدود سی سالی هست که تو آلمان وجود داره. تو این ایالتی که ما زندگی می کنیم شهرداری حدود چهل درصد هزینه شش ماه اولش رو هدیه می ده برای تشویق والدین که تواین کلاسها شرکت کنن.

کل کلاس برای یک سال اول زندگی بچه ها در نظر گرفته شده و در واقع برای پرورش و رشد بچه از طریق بازیهای مختلف بسته به سنشون هست از طرف دیگه امکانی هست برای والدین جوان که بتونن تجاربشون٬ مشکلاتشون٬ ترسها و دغدغه هاشون رو با هم در میون بگذارن.

 فایده هاش زیاده من جمله آدم می بینه مشکلاتی که داره مال خودش تنها نیست همه کم و بیش در ماههای اول باهاش در گیرن.چون همه بچه هایی که توی یک کلاس هستن  در یک ماه متولد شدن والدین همزمان در گیر مسایل کاملن مشابه مثل واکسنها٬ شروع غذای کمکی٬ خواب بچه٬ شیر خوردنش٬ بیرون بردنش و غیره هستن و خیلی خوب می تونن از تجربیات هم استفاده کنن. از طرف دیگه مربی یاد می ده چطوی در هر مرحله می شه بچه رو تشویق به حرکت جدیدی کرد شعر و بازیهای مختلف رو یاد می ده و همینطور ایده هایی برای ساختن اسباب بازیهای ساده و مفید با وسایل موجود تو خونه.

تعداد شرکت کننده ها در هر کلاس کمه و بین شش تا هشت نفر هستن که باعث می شه مربی برای همه وقت داشته باشه و همه هم بتونن خوب با هم آشنا بشن.

روز اولی که می خواستم پسرک رو ببرم انقدر همه جوره سختم بود که انگار می خواستیم بریم تو دهن شیر الان انقدر بهش عادت کردم که تمام هفته منتظر جلسه بعدی کلاس هستم تا برم و از دلمشغولیهام حرف بزنم.

Thursday, July 21, 2011

من و خودم ۲

می گم مدتهاست یک ساعت وقت برای خودم نداشتم می گه امروز می آم پسرک رو بر می دارم می برم بیرون تو برای خودت وقت داری. می گم من که تو خونه کاری ندارم چون تنها کاری که یادم می آد تمیز کاریه. می گه خوب ما می مونیم خونه تو برو بیرون. دارم فکر می کنم چی کار دوست دارم بکنم؛ برم استخر یا ماساژ یا برم آرایشگاه یا برم پیاده روی یا همینطوری تو مغازه ها پرسه بزنم لباسهایی که به تنم زار می زنه پرو کنم. برم تو کتابفروشی لای کتابها بچرخم یا برم تو یک کافه بشینم کیک چاق بخورم با شکلات داغ وعذاب وجدان بگیرم. من چرا نمی دونم چی می خوام!

من و خودم ۱

امروز که دیدم عنوان مدرک تحصیلیم یادم نمی آد فهمیدم اوضاعم خیلی خرابه. من یه جا جا موندم٬ ما جا موندیم!

یعنی هستن کسایی که همیشه ته دلشون یه نگرانی٬ استرسی نباشه. وقتی همه چی مرتبه دلشون هری نریزه پایین که خودشون هم ندونن چرا و مجبور شن خودشون رو زیر و رو کنن تا بالاخره یه دلیلی پیدا کنن. اگه هستن کاش قدر خودشون و شادیشون و آرامشی که دارن بدونن.

هوا از دل منم بدتر و بارونی تر شده.

روزگار آهسته تر٬ ازت جا موندم.

تو آینه نگاه می کردم فکر می کردم آینه خاک گرفته اما از آینه نیست موهای خودم خاکستری شدن. کِی باورم می شد!

چرا معنی کاباره تو زبون ما با آلمانی اینقدر فرق داره.

تازگی خبرهای یاهو رو می خونم نظراتی که ملت زیرش می نویسن از خود خبرها جالبترن.


Saturday, July 9, 2011

دخترک صبحها که از خواب بیدار می شه مامانش بغلش می کنه٬ می بوسدش و می گه سلام پرنسس من. یادم باشه دفعه دیگه از دخترک بپرسم بزرگ که شد می خواد چی کاره بشه امیدوارم نگه پرنسس!
تو این فیلم راین تو سمیناراش از کوله بار آدم تو زندگی و وابستگیهاش که هر کدوم باری می شن تو کوله بارش می گفت. از وقتی پسرک اومده کوله بار من به اندازه دنیا سنگین شده!