Wednesday, March 3, 2010

از گذشته ها ۵

بالاخره فردای اون روز رفتیم سفارت و پاسپورت رو با ویزای چسبونده شده توش تحویل گرفتیم. دیگه قضیه کاملن جدی بود و من کاملن مضطرب بودم. هر از گاهی از مامان یا بابام می پرسیدم یعنی از پسش بر می آم؟ یا اینکه خیلی هول بودم. اینجور وقتها مامان بابام یک جمله جادویی دو کلمه ای داشتن که بهتر از هر نطق دو ساعته ای عمل می کرد. خیلی خونسرد بهم می گفتن می خواهی نری؟ و من کلی دلیل تو ذهنم می اومد که چرا می خوام برم اونم حالا که تا این جا پیش رفتم.

نمی دونم براتون گفتم یا نه. یک بار مشاورم بهم گفت من حدس می زنم تو این ترسهای بیش از حدت رو آلمان بهت داده. گفتم نه من تا یادم می آد همه عمرم گرفتار ترسهای کوچیک و بزرگ بودم. با تعجب بهم گفت اونوقت تو با این همه ترست تنها، بدون اینکه کسی رو اینجا داشته باشی یک تصمیم به این بزرگی گرفتی و اومدی؟ گفتم آره دیگه اینم یکی دیگه از عجایب وجود منه. ریسکهای کوچیک زندگی رو نمی کنم یهو یک تصمیم گنده می گیرم و عملی می کنم.
برگردیم سر اصل قضیه. موازی با جریان انتظار برای ویزا مرحله دیگه ای از کار باید انجام می شد اونم گرفتن خوابگاه بود. خوبی برنامه های اینترنشنال به اینه که به آدم خیلی کمک می کنن. من یکسری فرم درخواست خوابگاه با ایمیل دریافت کردم که باید پر و امضا می کردم و پست می کردم. می تونستیم بگیم آپارتمان می خواهیم یا WG

قبلن نوشتم که فرقشون چیه منم آپارتمان رو انتخاب کردم اما مشکل اصلی اینه که برای آپارتمان آدم باید بره تو صف انتظار که ممکنه شش ماه یا یکسال طول بکشه. بنابراین عملن من هنوز جایی نداشتم. بعد از چند روز از دفتر برنامه که توش پذیرفته شده بودم، اسمش رو بگذاریم دفتر مستر، یک ایمیل اومد که غیر از خوابگاههای دانشگاه جاهای دیگه هم هست که به دانشجوها اتاق می دن. مثلن یک جور خوابگاه خصوصی. به من یکیش رو پیشنهاد دادن که یک کم بیرون شهر بود اما به دانشگاه نزدیک بود و یک آپارتمان یک نفره می تونن برام توش بگیرن به قیمت ماهی دویست یورو. خوب برای من خوب بود حالا آپارتمان که اسمشونه اما اونی که من آخر سر گیرم اومد و رفتم توش شانزده متر بود اما همه چیش مستقل مال خودم بود.

دو سه روز بعد دوباره برام ایمیل زدن به عنوان یک خبر خوب که تو همون خوابگاه یک اتاق دیگه برام پیدا کردن صد و پنجاه یورو ماهانه تنها فرقش اینه که حمام و توالتش با اتاق بغلی که یک دختر دیگه است مشترکه. منم راستش آدم وسواسی هستم نه که بگم ماهی پنجاه یورو برام کم پولی بود حتی ماهی پنج یوروش هم وقتی آدم باید از جیب بخوره زیاده. اما اونقدری وسواسم شدید بود که دیگه پنجاه یورو برام درد نداشت. ایمیل زدم نه نمی خوام عوض کنین همون که اول گرفتین خوبه. خوب جواب اومد که شرمنده عوضش کردیم رفت. ساده است چون با منطق اروپایی که به قضیه نگاه کنین تصمیم درست همین بود. خوب اینم یک معضل اساسی دیگه برای من شده بود. از همه اینها که بگذریم روزی یکی دو تا ایمیل هم از خاله ام که ساکن ینگه دنیا بود دریافت می کردم که با خوندنشون مطمئن می شدم راستی راستی دارم می رم تو دهن شیر.


هنوز چند روزی به اومدنم مونده بود که یک ایمیل از اداره خوابگاهها دریافت کردم که به آلمانی بود و حدس زدم باید خبر خوبی باشه. منم چون نمی دونستم باید چکار کنم و اون اتاقی که الان برام گرفتن چی می شه مستقیم ایمیل رو فوروارد کردم به دفتر مستر تا ببینم چی می گن. اونها هم نوشتن چه خوب یک آپارتمان بهت تو خوابگاه دانشگاه  دادن و ما خودمون اون یکی اتاق رو برات پس می دیم. و بدین ترتیب یکی از معضلات مهم من که همانا مشکل توالت بود قبل از سفرم حل شد.

وقتی رفته بودم درخواست ویزا داده بودم به مدیرعاملمون هم گفتم که شاید کارم درست بشه برم اما بهش نگفته بودم تو چه مرحله ای هستم. اونها هم گفته بودن شروع کن به مستند سازی.قراردادهامون هم یک ساله بود هر سال فروردین بهمون قرارداد می دادن تا اسفند و منم که ویزام رو آخرین روزهای اسفند گرفتم و دیگه بهشون گفتم که سال دیگه نیستم.

ادامه دارد....

4 comments:

gozar said...

akhay azize delam che rozaye skhti dashti

مریم said...

نواجونم...
برای من که داستانت موضوعی هیجان انگیزه

...اممم
منتظر بقیه ماجرا هستیم..

ali said...

زیبا توصیف کردید.با خواندن این داستان دقیقا آدم میتونه حس کنه چه دورانی رو گذروندید. ولی پایان خوبش آدم رو مشتاق میکنه منتظر قسمت بعدی باشه.
ممنون

sahar said...

salam cheghad omidvarkonande sohbat mikonin man asheghe almanam vali taghriban hame maskharam mikonan vaghti az raftan be unja va edame tahsil dar alman harf mizanam!
omidvaram movafagh bashin!