Tuesday, October 27, 2009

اسباب کشی

این روزها خیلی گرفتاریم، آخر این هفته اسباب کشی داریم. تصمیم گرفتیم یک کارهایی رو تو خونه جدید خودمون انجام بدیم و به این ترتیب یک ماراتن تمام نشدنی رو شروع کردیم. یعنی ما فکر می کردیم این چند تا خورده کاری که چیزی نیست اما زهی خیال باطل. پریشب ال می گفت دچار خستگی مفرط شدم. خوبیش اینه که خودمون یک نقطه پایان براش آخر این هفته گذاشتیم و این معنیش این نیست که کارها تموم می شن فقط مجبوریم اولویتها رو تموم کنیم. کلی کارها رو هم به مرور زمان حذف کردیم و من همش یاد شعر شیر بی یال و دم و اشکم .... می افتادم.
فعلن فرق یکشنبه ها با بقیه روز ها برامون در اینه که کارهای بی سر و صدا رو باید انجام بدیم اینم خودش یک جور تعطیلیه دیگه.
از پارسال همین موقع تا الان اتفاقهای خوب و یک اتفاق خیلی بد برامون افتاده که هیچ وقت نمی تونستم پیش بینیشون کنم. اون اتفاق بد رو ما انتخاب نکردیم اصلن گاهی حس می کنم مثل یک تو دهنی بود که زندگی جلوی پام گذاشت تا نشونم بده این من نیستم که زندگیم رو کنترل می کنم. اما اونچه که بعدش گذشت و تلاش من برای برگشتن به روال زندگیم ،حتی پربارتر از قبل ،برخوردم با این قضیه بود. هفته پیش که از مشاورم نوبت داشتم و طبق معمول از حال و روزم گفتم از ترسهایی که پشت سر گذاشتمشون، نگاهی به یادداشتهاش کرد و گفت الان سه ماه از اولین باری که پیشم اومدی گذشته و تو این مدت اینقدر تغییر کردی. بهم گفت الان که صورت و چشمهات رو می بینم و صدات رو می شنوم مطمئنم که می تونی با ترسهای دیگه ات هم کنار بیایی.
ازم پرسید که بازهم می خوام برم پیشش یا نه. تصمیم گرفتم باز هم برم یکی اینکه هر بار که می رم حس می کنم نسبت به دفعه قبل پیشرفت کردم و یکی دیگه هم به خاطر توصیه های خوبش اونجاهایی که من گرههای فکری قدیمی دارم. این دفعه انقدر حرفهای خوبی راجع به لذت بردن از زندگی زد که من به عمرم به ذهنم خطور نکرده بود به مسایل اینجوری نگاه کنم. یکبار فرصت بشه اینجا راجع بهش می نویسم.
باید فرصت کنم بقیه قصه ای که پست قبلی شروع کردم رو بنویسم. اما یک مقداری طول می کشه تا وقتش پیدا بشه.

Tuesday, October 13, 2009

از گذشته ها ۱

چند سال پیش قبل از اینکه تصمیم بگیرم بیام یک جورایی حس می کردم به بن بست رسیدم. درسم تموم شده بود و چند سالی بود تو یک شرکتی کار می کردم که تنها حسنش این بود که محیطش دوستانه بود اما از نظر درآمد و آینده کاری هیچ آینده ای نداشت و من فکر می کردم بعدش چی؟ دوستام یکی یکی ازدواج می کردن حالا چه خوب چه بد و جامعه بطور نامحسوس به آدم فشار می آورد. بیست و پنج سال که رد شد هر چی هم که انکارش می کردم بیشتر احساس فشار می کردم. از سیستم خواستگار اومدن متنفر بودم اما انگار چاره دیگه ای نبود. ولی هر بار بعد از چنین مراسم مسخره ای حالم بیشتر بد می شد. تا اینکه یک زمانی احساس کردم دیگه تحمل موندن رو ندارم. به نظرم می اومد هیچ آینده ای وجود نداره. هر روز صبح که از پله های شرکت بالا می رفتم به خودم می گفتم یعنی تا کی باید هر روز صبح از این پله ها بالا برم.
برای من تصمیم اومدن خیلی بزرگ و دست نیافتنی بود. من که حتی دانشگاهم هم تو شهر خودمون بود و هیچ وقت از خونه دور نبودم. به عمرم حتی دوبی هم نرفته بودم اما احساس نا امیدیم اونقدر زیاد بود که دیگه به سختیش فکر نمی کردم. یک جورایی هم انقدر برام دور از دسترس بود که فکر می کردم اصلن برام جور نمی شه. تو مراحل اول فقط می خواستم این کارو انجام بدم و به بعدش فکر نمی کردم. مامان بابام هم در تمام مراحل کمکم کردن. اولین جوابی که خیلی هم روش حساب کرده بودم منفی بود. خیلی برام سنگین بود. تا قبل از من کسان دیگه ای که از دانشکده خودمون با شرایط مشابه من اقدام کرده بودن پذیرش گرفته بودن اما نوبت من که شده بود درها بسته شده بود. چند روزی غصه خوردم اما بعدش دوباره شروع کردم خیلی بیشتر از قبل تلاش کردم. تو کشورهای دیگه غیر از آلمان هم شروع کردم به گشتن رفتم ده سری ترجمه از مدارکم رو برای شروع گرفتم. هر وقت سر کار یا کلاس زبان نبودم تو سایت دانشگاهها می گشتم. یک لیست بلند بالا درست کرده بودم و دانشگاهها رو به ترتیب ددلاینشون تو اون لیست گذاشته بودم. من می خواستم هر جور شده بیام.
ادامه دارد.....

Sunday, October 11, 2009

تحصیل در آلمان ۴

یک نکته می خواستم برای کسانی که می خوان برای پذیرش تحصیلی اقدام کنن بنویسم، اگر یک رشته ای در مقطع لیسانس یا فوق لیسانس خوندید و می خواهید تو رشته دیگه ای ادامه تحصیل بدید و مطمئن نیستید که امکانش هست یا نه. بهترین و معتبرترین مرجع در موردش خود اون دانشگاه یا انستیتو هست. نه من نه هیچ کس دیگه نمی تونه به طور مطمئن بگه چه فاکتورها و چه پیش زمینه هایی برای هیات پذیرش اون رشته مهمه. به سایتشون مراجعه کنید. همیشه یک ایمیل آدرس برای پرسیدن سئوالها وجود داره یا به مدیر برنامه یا یکی از پرفسورها ایمیل بزنید خیلی کوتاه سئوالتون رو بپرسید و پایان ایمیلتون تشکر کنید. کم پیش می آد که به ایمیلی جواب داده نشه. اما سئوالتون کاملن باید واضح باشه از ارسال ایمیل طولانی با توضیحات حاشیه ای خودداری کنیدو آدرس ایمیل معتبری با نام و نام خانوادگیتون درست کنید از ارسال ایمیل با اسمهای مستعار و غیر جدی خودداری کنید چون یا به صورت اتوماتیک یا بعد از دیده شدن در لیست به عنوان اسپم شناخته می شه و اصلن خونده نمی شه. اگر اونقدر مسئله براتون اهمیت نداره که یک همچین ایمیلی بزنید بدونید که هنوز آمادگی این کار رو پیدا نکردید.
اگر هم باز شرایط خاص دیگه ای دارید و می خواهید سوالی در مورد شرایط خوابگاه با احیانن بچه تون بکنید به بخش اینترنشنال دانشگاه مورد نظرتون ایمیل بزنید. اونها در این زمینه مطلع ترین هستند.

Thursday, October 1, 2009

خیریه

سلام دوستان،
می دونم خیلی بده نامرتب نوشتن اما گاهی نمی شه. بعضی وقتها هم وقت دارم اما حواسم خیلی جاهای دیگه است. سرم هم شلوغتر شده. بقولن همه کاره هیچ کاره شدم. یکی از کارهای خیریه رو از دیروز شروع کردم و برای یکی دیگه اش هم فردا می رم صحبت کنم. نفع هر دوشون مستقیم یا غیر مستقیم به بچه ها می رسه و اینش بهم حس بهتری می ده. مشاورم کار دیگه ای هم بهم پیشنهاد کرد که راستش خیلی از حد توانم خارجه اما بهم گفته تو سرم نگهش دارم شاید یک روزی خواستم امتحان کنم. کارش اینه که برم به بچه هایی سر بزنم که مدتهاست تو بیمارستان بسترین و خونواده شون جای دیگه زندگی می کنن یا به هر دلیلی نمی رسن بهشون سر بزنن. باهاشون بازی کنم کتاب بخونم حرف بزنم. اما روحن توان دیدن کوچولوهای بیگناه رو ندارم. شاید یک روزی قویتر شدم.
یک چیزی هم می خواستم در مورد کسایی که می خوان برای تحصیل اقدام کنن بنویسم اما الان نمی رسم. پست بعدی حتمن می نویسم.