Tuesday, September 1, 2009

نامه برقیت سه روز پیش رسید، از نامزدیت نوشته بودی. از مسافرت کوتاه آخر هفته ای نوشته بودی که با دوست دخترت رفته بودی. نوشته بودی کجا، چه می دانم حتمن جای قشنگی است در آن یکی نیم کره زمین. نوشته بودی که همه چیز آنچنان زیبا بوده که پیش خودت فکر کرده بودی چرا که نه. با شاخه درخت حلقه کوچکی درست کرده بودی، دوست دخترت را به پیاده روی دعوت کرده بودی، کنار ساحل رودخانه زانو زده بودی و از او درخواست ازدواج کرده بودی.
اگز کسی تو را نشناسد باور نمی کند اما همه ما که این نامه برقی را دریافت کردیم، خوب می دانیم که تمام اینها از تو بر می آید. پرسیده بودی ما چه می کنیم. و من دو روز تمام مردد بودم که چه بنویسم. خواستم بنویسم یادت می آید روزی به من گفتی تو باید چهار تا بچه داشته باشی تا فرصت دلشوره و نگرانی نداشته باشی. گفتی یک بچه برای تو کم است هر لحظه دلنگرانی که چه می کند و کجاست و زندگی را به خودت و او تلخ می کنی. چه بنویسم...
برایت جواب نامه برقیت را نوشتم با آرزوی خوشبختیتان در کنار هم. از خودمان هم نوشتم اما مختصر و مفید بدون ذکر جزئیات. تا نیمه نامه که رسیدم حس کردم چه اشتباهی است به انگلیسی نوشتن. وقتی مطمئن شدم که دیدم باز هم در لغت نامه معادل انگلیسی کلمات آلمانی ذهنم را می جویم. با نوشتن هر کلمه ای حس می‌کردم چه تهی از معنایی است که منظور من است.
خواستم از نو بنویسم این بار به زبان آلمانی از حوصله ام خارج بود. نوشتن سلام «ه » عزیز به آلمانی بی معناتر بود.
گاهی هوس می کردم از حقیقت بنویسم اما دیدن کلمه
Lord
در وسط نامه ات این کار را غیر ممکن می کرد.
بعدتر به ال گفتم اگر اتفاقی به این ناخوشایندی هم برای ه بیافتد( که امیدوارم نه برای او که برای هیچ کس نیفتد) چیزی از خوشبختی ه کم نمی کند.
و من هنوز مانده ام از شادی و تیزهوشی و ایمان و پذیرش تو و می دانم که همینهاست که تو را خوشبخت می کند، حتی اگر در قاره و کشوری زندگی کنی که پر است از فقر و فلاکت و بیماری و مرگ. در کشوری که امید به زندگی زیر پنجاه سال است. کشوری که یک چهارم جمعیتش مبتلا به ایدز است.
خوشبختی آسان است برای تو که بلدی به سادگی خوشبخت باشی.

No comments: