Tuesday, August 18, 2009

ديروز عصر بعد از بارون شديد تو آسمون يک رنگين کمون بزرگ ديدم. يادم افتاد به بچگيمون اونموقع که ظهر جمعه ساعت دو برنامه کودک می گذاشت، می اومديم نوی هال جلوی تلويزيون بالشهامون رو هم می آورديم دو لا می کرديم می گذاشتيم زير سرمون. کارتون پسر شجاع می گذاشت با اون رنگين کمان بزرگ اولش که از روش سر می خوردن. بعد از برنامه کودک هم يک فيلم سينمايی می گذاشت و ساعت چهار پنج بعد از ظهر عصر جمعه تلخ و دلگير شروع می شد. تازگيها اينجا هم گاهی عصر يک شنبه ها دلم می گيره.
خوندن بعضی مطالب و وبلاگها اعصاب خورد کنه. من گاهی می فهمم يک خود آزاری پنهان دارم وقتی باز هم می خونم و عصبی می شم.

1 comment:

Anonymous said...

وایییییییییییییییی نواجونم منو بردی به سالهای بچگیم
چقد دلم واسه اونموقع تنگ شد یهو
نوا یا دته وقتی عزاداری چیزی بود اهنگ پسر شجاع رو تغییر میدادن
چقد از اون اهنگا بدم میومد بوی غم و غصه میداد
......................
مرسی که سر زدی عزیزم
......................
مواظب خودت باش