Thursday, July 16, 2009

الان دیدم این نوشته رو بیست دسامبر دو هزار و هفت نوشته بودم اما پستش نکرده بودم شاید اگه یک روزی این چیزهایی که الان می نویسم و درفت می کنم پست کنم ارتباطشون بهم پیدا بشه. الان دنبال جواب برای سوالی که تو این پست کردم نیستم اما بازی روزگار برام غم انگیزه """""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""
مدتهاست ذهنم مشغول يه مساله مهم شده و اونم بچه دار شدنه،تا يه مدت پيش مطمئن بودم که فعلا نمی خوام بچه دار شم اما يه مدتيه گيج شدم، شايد علتش بالاتر رفتن سنه و اينکه فکر می کنم بايد زودتر تصميمم رو بگيرم، هنوز نمی دونم دقيقا چرا آدمها بچه دار می شن تا حالا دليلی که بهش بشه دليل گفت از بچه دارها نشنيدم،از يه طرف ديگه فکر می کنم اگه پدرمادرهای ما هم همين فکرو کرده بودن که ماها هيچ کدوم وجود نداشتيم.و چیزی که همه بهم می گن اینه که دنبال دلیل نگرد براش.
يه عده از کسانی که بچه ندارن می گن که آدمها به خاطر خودخواهی خودشونه که بچه دار می شن اما هر چی فکر می کنم ربطی پيدا نمی کنم شايد سالها پيش اينطور بوده اون زمانی که اکثر افراد کارهای يدی داشتن و به نيروی کمکی احتياج داشتن اما در عصر حاضر که از لحظه تولد پدر مادرها به فکر اينن که برای بچه شون چه کنن که کمی براش نگذاشته باشن(در مورد افراد سطح متوسط فرهنگی جامعه به بالا می گم اونهای ديگه که احتمالا تنها چيزی که ندارن دليله) وقتی لحظه لحظه زندگی از بعد بچه دار شدن خودت می شی اولويت دوم زندگی و همه چيز رو برای بچه ات می خواهی به نظر من بی انصافيه اسمش رو خودخواهی بگذاريم.
بچه های کوچولو رو که می بينم دلم براشون پر می زنه، اما بچه های کوچولوی معصوم معلول يا عقب افتاده رو که می بينم قلبم تير می کشه، فکر می کنم چه صبری می خواد پدر يا مادر بودن و لحظه لحظه قلبت آب شدن.
هنوز به اندازه کافی محکم نيستم، می ترسم،به نظرم چنين تصميمی شجاعتی می خواد که من ندارم، شماهايی که بچه دار هستين چی شد که مطمئن شدين از پسش بر مياين؟
20 Dec 2007
""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""

4 comments:

Anonymous said...

سلام عزیزم
واقعا متاسفم واسه اتفاقی که افتاد ولی خدا رو شکر که سالمی
نوا جونم من همینجوری تازه از روی احساس و حس مادری تصمیم به بچه دار شدن گرفتم و میدونی که چه بارداری سخت و وحشتناکی داشتم
تازه بارداری به کنار شب بیداریهای بعد از زایمان گریه های بچه و حتی افسردگی بعد از زایمان رو هم حساب کن
من صبر و تحملم زیاده ولی بچه داری امانمو بریده همش میگفتم خدایا مامانم اینا چه جوری چندتا بچه بدنیا اوردن و بزرگ کردن
بچه داری واقعا سخته همه وقت مادر رو میگیره من حتی فرصت حمام ارایشگاه رو هم نداشتم مگه اینکه از همون اول یه پرستار براش بگیری و شیر خشک بهش بدی
خلاصه عزیزم تا صبر و توان و حوصله ات رو بالا نبردی بچه دار نشو

gozar said...

azize delam zaman hameh chi ro khodesh dorost mikoneh
man keh midonam to behtarin maman e donya mishi

علی said...

سلام..یه سوال داشتم راجع به سربازی..من 24 سالمه و دو رگه ایرانی/آلمانی..در ایران معاف شدم..و حالا میخوام بیام آلمان..!آیا باید دوباره خدمت کنم؟یا همین معافیت برای اونجا هم محسوب میشه؟!..من شنیده بودم تا 23 24 سالگی سربازی اونجا اجباریه!!حالا شرایط من چیه؟!ممنون میشم پاسخ بدید

iman said...

salam
aval bayad begam weblog e ghashangi dari va kheili por ehsas minevisi.
darbarye dalile bache dar shodan ejaze midi nazaram ra begam?

zendegi ba hamye divoonegihash, zeshtiha, aziatha va sakhtihash, ZIBAST. Sotoodanie. estesanaaeeye

Zendegi vaghean zibast. mishe in zibaayee ra nafas keshid va hes kard.

man vaghti bache dar shodam be dalilesh fekr nakradam vali alaan khoshhalam ke ye ensaane dige ra ham be in donyaye zesht o ziba daavat kardam.

oo ham mitoone gheseye khodesh ra dashte bashe.

faghat vazifeye mane ke ghavi baresh biaram (va khodam zendegi ra brarsh siah nakonam)