Friday, April 10, 2009

مدتیه که اینجا ننوشتم، گاهی تصمیم می گیرم بنویسم حتی تو بی‌خوابیهام کلی پیش خودم آسمون ریسمون می‌بافم اما وقتی پشت کامپیوتر می‌شینم همش می‌پره. این روزها با ترسهای گاه و بیگاهم سر می‌کنم بیشتر از همیشه حس می‌کنم به حرف زدن با نزدیکانم احتیاج دارم تو تمرینهای ریلاکسیشن تو همون جمله اولش می مونم. زرد شدم اساسی نمی‌تونم رو دیدن فیلم جدی یا خوندن کتاب تمرکز کنم همش این شوهای تلویزیونی از زندگی مردم رو می‌بینم به اضافه سریالهای کمدی آمریکایی. گاهی می شینم خلاصه فیلمها رو از تو مجله تلویزیون می‌خونم. سودوکو حل می‌کنم بقدری که خودم هم سرسام می‌گیرم بخصوص که تو دفترچه‌ام سختهاش مونده و حل نمی‌شه. خونمون بازار شام رو می گذاره تو جیبش تازه از نوع کثیفش. سعی می‌کنم یاد بگیرم همه چی دست من نیست یک کمی بتونم خودم رو رها کنم. اگه بتونم آرامش بزرگترین نیازمه اگه بتونم پیداش کنم. راستی اون کتاب غر نزدن رو هم کمابیش می خونم فعلن که همش شرح این بوده که چیکارا کردن و چند تا دستبند پخش کردن. فکر کنم کلک مارکتینگ رو خوردم.

3 comments:

Anonymous said...

سلام نواجونم
سال نو مبارک
چقدر دلم واسه نوشته هات تنگ شده بود

Anonymous said...

نواجون من بودم
دکتر سارا

آلبالو said...

اتفاقا خونه من هم بازار شامه از نوع خیلی کثیفش
امیدوارم اوضاح خوب پیش بره برات