Thursday, July 17, 2008

ديروز عصر رفتم يک سری پيش دکترمون ازش يک سوالی داشتم، اين دکتر خانوادگی ما متخصص داخليه و خيلی آدم دقيقيه، فکر می کنم نزديکهای بازنشستگيش باشه، کارش اينجوريه که مريض که از اتاقش می آد بيرون تا قبل از اینکه مریض بعدی بره تو ، يک ضبط صوت کوچيک داره شروع می کنه ضبط کردن صدای خودش که مريض چش بود و چی گفت و خود دکتر چی تشخيص داده و چی تجويز کرده و اگر قراره نتيجه ای رو چک کنه چی هست خلاصه يک گزارش کامل از جلسه ای که با مريض داشته ضبط می کنه، دو تا منشی داره که اونها تو وقت آزادشون بين رسيدگی به مريضها و گرفتن آزمايشها و کارهای ديگه يک هدفون می گذارن تو گوششون و تند تند همه حرفهای دکتر رو تايپ می کنند و می گذارند تو پرونده مريض. اينجوريه که هر وقت می ريم پيشش، يک چند دقيقه وقت لازم داره تا همه چيز رو دوباره بخونه و ببينه چی به کجا بوده تا اون لحظه، خلاصه منم ديروز چيزيم نبود رفتم پيشش در واقع يک سوال کوچيک و راهنمايی ازش می خواستم اما ديدم مشغول خوندن پرونده ام هست و ديگه نمی شد چيزی بگم .خوب که خوند و صفحه به صفحه و آزمايش به آزمايش بررسی کرد گفت الان مشکلت چيه گفتم واله هيچی يک سوال داشتم، بعد از حال روحيم پرسيد و بهش گفتم از پاييز دوباره شروع کردم به درس خوندن خيلی خوشحال شد گفت هر روز کلاس می ری گفتم آره، ازم پرسيد آیا مثل بقيه تونستم کلاسها و امتحانها رو دنبال کنم، دوباره قرص خوردم تو اين مدت يا بدون کمک قرص همه رو گذروندم؟ براش گفتم که ازشانس يک دوره خيلی پر استرسی رو شروع کردم اما تونستم بگذرونمش. گفت خيلی برات خوشحالم برای من به عنوان يک دکتر کسل کننده است مريضم هيچيش نباشه اما خيلی خوبه که حالت اينقدر خوب شده.
ولی خودمونيم من تو اتاق انتظار دکتر که می شينم حالم خراب می شه، بخصوص وقتی منشيش می بره آدم رو زودتر تو اتاق بغل مطب و هی می شنوی داره به مريض قبلی چی می گه، البته معلوم نيست چی می گه اما حس آدم می گه چيزهای خوبی نيست، خلاصه تا بيام برم تو مطبش کم مونده دوباره گريه کنم اما وقتی ميام از پيشش دوباره شارژ شارژ هستم.
راستی من جواب مثبت هم از مصاحبه هام گرفتم اونم نه يکی سه تا که دوتاش رو بايد رد کنم ديگه بقيه مصاحبه هام رو هم کنسل کردم، خيلی حس خوبی از خودم پيدا کردم منی که تا چند ماه پيش تلفنم که زنگ می زد اينجور وقتها که برای جایی اقدام کرده بودم انقدر هول می شدم که همين جور نگاش می کردم تا انقدر زنگ بخوره که قطع شه(شايد باورتون نشه اما حقيقته) اينبار هر جا که بودم تا موبايلم زنگ می خورد با خونسردی گوشی رو بر می داشتم و حرف می زدم و قرار می گذاشتم اينها برای من خيلی پيشرفته حتی اگر کوچيک و بی اهميت به نظر برسن. این دوره درسی با همه سختیها و استرسهاش خوبی که داشت این بود که اعتماد به نفس من به حد خیلی خیلی زیادی بالا رفت.
ديگه می تونم بگم تعطيلاتم شروع شده. پيش به سوی کتابخونه و کتابهای جديد و ورزش دوباره

2 comments:

Anonymous said...

نوا تو چند پست قبلیت در مورد کارهایی که باید تو تعطیلات بکنی نوشتی. یادت نره ها باید همشون رو انجام بدی و از تعطیلاتت لذت ببری.
منتظر همون نوای ورزشکار هستیم

Anonymous said...

نمي دوني چقدر برات خوشحالم