Friday, May 30, 2008

تلخ و غمگين شدم و حس می کنم حرف زدنم با ديگران و رفتارم تند و گزنده شده، فکر کردن به اين مساله بيشتر غمگينم می کنه. شايد هم به خاطر جريانات اين هفته بوده باشه، از بودن در کلاس معذبم. شايد هم خسته ام. برای اولين بار دلم نمی خواد برم خونه نمی دونم شايد درونم می خواد اينجا بمونه و مطمئن شه ديگران رو آزار داده يا نه. شايد به خاطر دعوای روز دوشنبه است، شايد هم به خاطر اين بازی احمقانه که اين هفته هر روز درگيرش بوديم، شايد به خاطر توضيح سوپروايزر بعد از پرزنتيشن گروه ما در اين راستا که به جای انداختن تصميم گردن اين و آن بايد مسئوليت اشتباهاتمون رو بپذيريم، ولی مگر قرار نبود فرق اين بازی را با واقعيت توضيح بديم، شايد چون هنوز دهنم رو باز نکرده بودم دست ه برای اعتراض به اسلايد من بالا رفت و من با صدای بالا رفته جوابش رو دادم.
معلوم نست من چمه.
تا ديروز کل اين بازی احمقانه برای من هيچ ارزشی نداشت حتی ديروز صبح که بقيه گروهها معتقد بودند ما کل بازی رو خراب کرديم اما نمی دونم چرا امروز به هم ريختم.

No comments: