Friday, December 28, 2007

فکر

من آدم فمنيستی نيستم به خاطر اينکه به طور جدی در اين زمينه مطالعه ای ندارم که بتونم ادعايی داشته باشم، ضد مرد هم نيستم چون اگر بودم نمی تونستم عاشق بشم و ازدواج کنم و همين طور نمی تونستم پدرم رو تحسين کنم، اما گاهی طرز فکرهای خاصی داشتم و اصرار شديد برشون داشتم که بايد اعتراف کنم درست نبودند.
يکی از اين طرز فکرها که شايد بی ربط به اون مساله عروس پستی هم نباشه به اين ترتيبه:
تا زمانی که خودم نیامده بودم خارج یا اوایل که اومده بودم خیلی اصرار داشتم که فکر کنم و همین طور نظرم رو ابراز کنم که امان از این مردهای ایرانی ساکن خارج که هر غلطی دلشون خواسته خارج از کشور کردن بعد که می خوان زن بگیرن بر می گردن ایران یک دختر آفتاب مهتاب ندیده می گیرن و می برن اونجا! حالا من به طور خاص راجع به افرادی حرف میزنم که برای تحصیل یا کار اینجا هستند و سن بالایی ندارند و مدتهای مدیدی هم نیست که خارج از کشور هستند چون در مورد بقیه راستش اطلاع چندانی ندارم چون برخورد نداشته ام.می دونم که هنوز خیلیها اینطور فکر می کنن اما اگر بخواهم صادقانه بگم باید بگم که نظرم تا حدی عوض شده نه اینکه بگم همه مردهایی که اینکارو می کنن فرشته های نجاتی هستند که به فکر دخترهای ایرانی هستند اما دیگه قضیه رو اونقدرهم مطلق نمی بینم، راستش این مساله تا حدی خنده دار و غیر واقعی هست که ما فکر می کنیم خارج از ایران یعنی دیگه آزادی برای همه کار و همه چی اصلا انگار یه فرش قرمز جلوی پای مردهای ایرانی که از ايران خارج می شن اينجا پهنه و چندتادختر خوشگل و خوش هيکل به استقبالشون ايستادن که تمام خواسته ها و نخواسته ها ی اونها رو عملی کنند، واله تو آلمان که دخترهای آلمانی انقدر ادعاشون می شه که به اين راحتی با يک پسر ايرانی حاضر نيستند دوست بشوند،و کلا پسرهای ايرانی تا مدتها اين مشکل رو دارند که اينجا چطور می توانند يک رابطه رو شروع کنند حالا نگه داشتن و به جايی رسوندنش جای خود دارد. اينها برداشتهای من نيست اينهاواقعيتی هست که آدمهای واقعی دور و برم باهاشون طرفند، برای دخترهای ايرانی ساکن خارج من به شخصه حس می کنم مساله ساده تر است، چون يک مرد غربی در رابطه با يک دختر ايرانی خيلی بيشتر دريافت کننده(منظورم محبت و کمک و...) هست تا با يک دختر غربی از يک طرف ديگه تمايل پسرهای ايرانی برای ارتباط داشتن با يک دختر ايرانی بيشتر از دخترهای ايرانی هست و تعداد دخترهای ايرانی هم معمولا کمتر از پسرهاست.
وقتی کسی اينجا نتونه رابطه ای برقرار کنه مجبور می شه برگرده به جايی که ازش اومده حداقل قواعد بازی اونجا رو بلده و کمکهايی هم از خانواده می تونه بگيره برای آشنا شدن با طرف مقابل،حالا حتی اگر فرض کنيم اين مردی که اينکار را می کند يک ديو به تمام معناست قصد دختری که جواب مثبت به چنين آدم ديو صفتی می دهد چيست؟ اگر همين آدم با همين مشخصات در ايران زندگی می کرد باز هم همين جواب رو از اين دختر می گرفت،آيا موقعيت اين مرد تاثيری در رضايت دختر نداشته،وقتی که می داند دارد با مردی که ساکن خارج از کشور است، کشوری که معمولا زبانش رو بلد نيست از قوانينش سر در نمی آورد،تنهاست و کسی را آنجا نمی شناسد که در هنگام مشکلات ياورش باشد، به چه علت چنين ريسک بزرگی را می کند؟
فکر کنم بيشتر توضيح ندهم بهتر باشه
يک فکر احمقانه ديگه ای که شخص من رو داغون کرد اين بود که زن بايد پا به پای مرد در هر شرايطی کار کند و اگر زنی اينطور نباشد واقعا مشکل دارد،دقيق نمی دونم اين فکر از کی در وجود من ريشه داشته ولی انقدر عميق بوده که هنوز هم نتوانسته ام کاملا محدودش کنم،حالا اين فکر چه به سر من آورد: بعد از تمام شدن درسم نتوانستم اينجا کاری که می خواستم پيدا کنم ، يک کار پيدا کردم و شروع کردم اما شرايطش جوری نبود که بتوانم ادامه بدم، در نتيجه بيکار ناخواسته شدم، نه اينکه نخواسته باشم کار کنم،فکر می کنيد با خودم چکار کردم تمام مدت به خودم گفتم چون تو کار نمی کنی و يک مصرف کننده مطلقی سربار زندگی هستي، روزهای زمستون که تو خونه بودم شوفاژها رو خاموش می کردم و به خودم می گفتم تواگر کار می کردی الان تو خونه ننشسته بودی که انرژی مصرف کنی و هزينه باشی حاضر نبودم هيچ چيزی برای خودم بخرم چون فکر می کردم هزينه بيهوده هست، هيچ کلاسی حاضر نبودم بروم چون احساس می کردم پول هدر دادنه و با اين افکارم ال رو هم بيشتر ناراحت می کردم همش به من می گفت يعنی اگر من هم بيکار شده بودم همين جور راجع به من فکر می کردی همين انتظار رو از من داشتي، احساس بدی هم به خودم می دادم هم به اون، ولی دست خودم نبود انقدر اين فکر در من ريشه دوانده بود که هيچ جوری نمی توانستم مهارش کنم، خلاصه ماجرا همين کارام باعث شد که افسردگی پيدا کنم و چندين ماه مجبورشدم دارو مصرف کنم تا بتونم به روال عادی زندگی برگردم، هميشه فکر می کنم اگر اين طرز فکر افراطی رو به اين شدت نداشتم اين همه مشکل هم برای خودم هم برای همسرم ايجاد نمی کردم.هميشه خوبه که آدم بتونه يه تعادلی نگه داره نه از اين ور بوم بيفته نه از اون ور،راستش من نمی دونم زنانی که هميشه شعارشون برابری زن و مرد هست در چنين مواردی چقدر به خودشون سخت می گيرن، من هيچ ادعايی ندارم اما در عمل تا نابودی خودم پيش رفتم به خاطر اينکه فکر می کردم برابری يعنی برابری در هر لحظه ای صرف نظر از محدوديتهايی که از بيرون به آدم اعمال می شه

2 comments:

Anonymous said...

می دونی نوا جون٬ به نظر من اگه به دید نسبیت به جریانات نگاه کنیم خیلی از مشکلات رفع می شه٬ مطلق دیدن با ذات خاکی ما جور در نمی یاد. برابری زن و مرد هم نسبی هستش. یه نگاه به میادین ورزشی شاید ساده ترین مثالی باشه که می شه زد. درسته اسلام دست و پای کسی رو توی جوامع غیر اسلامی نبسته!٬ ولی تفاوتهای فیزیک بدنی ایجاب می کنه که زنها با زنها مسابقه بدن و رکوردگیری کنن و کردها هم با مردها. حتی توی مجموعه ی زنها (یا مزدها) باز زیر گروه ها با هم مقایسه می شن و در هم نیستن و فاکتور سن و قد و وزن از جمله مواردی هستش که نسبی بودن رو به رخ می کشه

Albaloo said...

سلام نوا جان. کاملا حس اون موقعت رو درک می کنم. من خودم هم اینجوری ام. همیشه احساس سربار بودن هزینه داشتن و عذاب وجدان می کنم. با اینکه کار می کنم. اما وقتی شوهرم هزینه خوردو خوراک رو میده همیشه یه طوری عذاب وجدان دارم. اصلا نمی تونم ببینم کسی برام زحمت می کشه. اگه ببینم می خوام چند برابر جبران کنم. این هم یه مرض روانی که فکر کنم دچارش شدم. همیشه احساس دین می کنم. فکر می کنم به خاطر احساس مسئولیت زیادیه که تو بچگی پیدا کردیم. خوشحالم که الان خوب و سرحالی.