Tuesday, January 19, 2010

روزمره

مدتهای طولانی اصلن نیومدم سراغ وبلاگ نمی دونم چرا نمی تونستم بیام. الان چند روزه دوباره دوست دارم بیام بنویسم اما شروعش سخت بود. اینکه نمی نوشتم دلیلش این نبود که حالم خوب نبود برعکس حالم خوب بود و با زندگی و خودم سر سازش داشتم. یک سال گذشته سال سختی بود برام اما الان که بر می گردم نگاه می کنم خیلی بزرگ شدم تو این مدت. اصلن آدم دیگه ای شدم. من که ارتباط جدید برقرار کردن برام از کوه کندن هم سختتر بود الان کلی دوستها و آشناهای جدید دارم که همشون رو به خاطر فعالیتهایی که جدیدن می کنم پیدا کردم. همکارهای کارهای خیریه، افراد گروه کرمون(ک با ضمه) و همکلاسهای کلاس رقص. یک زمانی مهمون کردن کسی برام مثل عذاب بود از بس که نگران بودم جایی کثیف مونده باشه غذام خوب نشه، الان با دوستامون بیرون باشیم می گم بیایین بریم خونه ما و وقتی می رسیم یک کمی وسایل اضافه رو از دور و بر مبلها جمع می کنم و می شینیم دور هم. از فکر کردن مدام به آینده و پیش بینی کردن هزار جور گزاره شرطی دست برداشتم و بیشتر تو زمان حال زندگی می کنم. دیروز به مشارم می گفتم عجله دارم گفت برای چی دست کم ده سال وقت داری گفتم نه اینقدر نه، می ترسم گفت می ترسی چی بشه اونچه که ازش می ترسی همین الان هم برات اتفاق افتاد دیدم راست می گه. وقتی اونچه که ازش می ترسم اتفاق افتاده دیگه چیز جدیدی نیست و همه فرمولها و قاعده ها بهم ریخته شده ان همه ارقام و اعداد و احتمالات بی ارزش می شن وقتی تهش می بینی هیچ اطمینانی نیست و همش احتمالاته. آره خیلی بزرگ شدم اما نمی شد به این بهای سنگین نباشه، بهایی که بارش تا آخر عمر رو دوشمه. باری که سنگینیش کم نمی شه اما از بس همیشه با آدمه آدم بهش عادت می کنه. اما یهو تو یک لحظات خاصی تو اوج خوشحالی یا ناراحتی تو لحظاتی که حس می کنی همه چی سر جاشه یهو سنگینیش عین یک سیلی می خوره تو صورت آدم. خلاصه حال خودم هم مثل همین نوشته بالا و پایین داره اما به مرور بیشتر تو حال خوبه و حال بد وقتی هم می آد سریع می ره گاهی چند قطره اشک هم باهاش می آد اما امید به آینده برام بیشتره. دیگه اونجور حس نمی کنم تو یک گودال افتادم و هر چی دست و پا می زنم بیشتر فرو می رم. امیدوارم سال دو هزار و ده برای همه سال خوبی باشه.

6 comments:

مریم said...

نوا جونم

چقد خوشحالم...که خوبی...
آفرین...

کاش من ام از گودال توی خودم بیرون می اومدم..

نوا said...

مریم جون ممنونم از لطفت ، امیدوارم تو هم زودتر به آرامشی که دوست داری برسی. گاهی من فکر می کردم کاش آرامش هم یک نسخه داشت یک دوایی می شد خورد براش اما متاسفانه نداره و راه رسیذدن بهش هم برا هر کسی یک جوره اینه که خود آدم مجبوره بگرده دنبالش اما کمک اطرافیان یا یک مشاور خوب هم بی تاثیر نیست

ali said...

خوشحالم دوباره نوشتن رو شروع کردید

نوا said...

ممنونم از شما، حس خوبیه که دیگران هم نوشته هام رو می خونن

Anonymous said...

salam nava jan khoshhalam ke dobare ba matalebe jadid omadi soraghe vebloget

Unknown said...

سلام
امیدوارم که حالت خوب بشه
نمی خوام بگم به خودت تلقین کن اما هر روز به خودت بگو که از هیچی نمی
ترسی غیر خدا اما به نظرم این ترس نیست که داره اذیتت میکنه این افسردگیه
که ناشی شده از یکمقدار پوچی که از دور و برت سراقت اومده .
جالب بود برام که داخل یک مستند از یک ایرانی که تو اروپا موفق بود
پرسیدند که به فکر خودکشی هم تا حالا افتادی خندید و گفن تا حالا وقت
نداشتم به این مسئله فکر کنم چون یا داشتم درس می خوندم یا کار می کردم .
به نظرم یک مقدار بلاتکلیفی ، شک و دو دلی از حرفات فهمیده میشه .
به یک چیزی فکر کن و انگیزه پیدا کن که تمام شدنی نیست . مثلا به فکر درس
خوندن تو یک رشته جدیدی که نیاز به انرژی داره
مطمئن باش هم خوب می شی و هم موفق.
باور کن تو الان هم خوبی، فقط انگیزه بهتر بودن رو نداری که این فرصتی
هست که باید برای خودت فراهم کنی و الا ( نمی گم دکتر بده ولی خدای
ناکرده امکان داره بعد از چند ماه دوباره بیاد سراغت)
الحمدلله که حالا حالت خوب شده ولی به قول معروف مراقب خودت باش چون می
گن انقلاب کردن سخت نیست ولی انقلاب داشتنش سخته .
در هرصورت مواظب خودت باش نوا جان
دوست دارم
از طرف عباس ایرانی