Tuesday, August 11, 2009

خوب من بايد بگم که خيلی بهتر شدم و دو تا فاز روحی رو پشت سر گذاشتم و حالا تو فاز آخر(اميدوارم البته) هستم.
دوباره اميد به آينده يواش يواش داره تو دلم می آد، بعضی روزها بود که فقط می تونستم به مرگ فکر کنم و هيچ آينده ای جلوی چشمم نمی اومد. اما باز هم جمله زمان مرهم دردهاست بهم ثابت شد. ديگه نوشتن آنچه گذشت رو ادامه ندادم به جاش با چند نفر حرف زدم. شايد بشه گفت تنها نکته مثبت دوباره بيمارستان رفتن و اتاق عمل و تکرار قضايا اين بود که اونجا اين توصيه رو گرفتم که راجع بهش حرف بزنم و اين کارو کردم و باری که داشتيم تنهايی به دوش می کشيديم قسمت کرديم. حالا حرفهام رو قورت نمی دم راحت می تونم خودم رو خالی کنم.
هنوز نامه هايی که مشاورمون گفته ننوشتيم به ال می گم نمی نويسی می گه نه من پشت سر گذاشتمش. منم گاهی فکر می کنم انگار منم ازش گذشتم حالا دو هفته تا نوبت بعديم وقت دارم تا ببينم حسش رو دارم بنويسم. اگه برام تموم شده باشه نمی خوام خودم رو مجبور کنم برم تو فازش.
می خوام یواش یواش برگردم به زندگی نرمال اما یواش یواش. نمی خوام برم پیش روانکاو، می خوام یکبار برای همیشه خودم یاد بگیرم چطور اینکار رو باید کرد. یک دوره آموزش از راه دور ثبت نام کردم. اگه راهش رو یاد بگیرم خودم می شم روانکاو خودم. چه می دونم شاید حتی تونستم یک زمانی به دیگران هم کمک کنم.

No comments: