Tuesday, January 8, 2008

من و خودم

لی لی جان در مورد تقسيم انرژی که برای کارهای مختلف که نوشته بودی راستش مشکل من اين نيست يک مقدار مشکلم فکريه يک حالت وسواس فکريه که می خوام سعی کنم درستش​کنم يعنی اينجوری هستم که وقتی فکر می کنم بايد يک کاری ر انجام بدم و اين کار خيلی مهمه به طور ذهنی به خودم اجازه انجام کار ديگه ای رو نمی دهم مثلا وقتی درس دارم هميشه وقتی درس نخونم احساس عذاب وجدان دارم يا يک جوری يه احساسی که اگر به کار ديگه ای توجه کنم دارم به درسم لطمه می زنم يک جوری همون وسواس فکری که براتون نوشتم دچار مشکلم کرد هميشه در من وجود داره، ممکنه هر لحظه هم درس نخونم اما فکر می کنم موقعی که درس نمی خونم نبايد هم از چيزی يا کاری لذت ببرم،يک مشکل ديگه هم که دارم هميشه خودم رو با بقيه مقايسه می کنم، اين درسی که شروع کردم اولا هيچ ربطی به رشته های قبليم نداره و خوب همه چيز برام جديده، تو کلاسمون بعضيها رشته شون در مقطع قبل هم همين بوده و تا حالا پيش نيامده که استادها راجع به مطلبی حرف بزنن و اينها از قبل راجع بهش هيچ اطلاعی نداشته باشن در حالی که همه چيز کاملا برای من جديده، اونوقت من از خودم انتظار دارم به اندازه اونها سريع مطالب رو بگيرم، از يک طرف ديگه دو نفر تو کلاسمون زبان اصلیشون انگليسی هست من زبانم و قدرت پرزنتيشنم رو همش با اونها مقايسه می کنم،دو نفر ديگه هستند که والدينشون آلمانی بودن و اينها زبان آلمانيشون خيلی خوبه يکيشون که خيلی کامله يکبار راجع بهش بايد بنويسم، زبان آلمانيم رو با اونها مقايسه می کنم. سطح انتظارم هم سريع از خودم بالا می ره دو تا نمره اولمون رو که دادن نمره ام کامل شده بود کم کم به اين فکر افتادم که اصلا من بايد سعی کنم همه درسها رو نمره کامل بگيرم نمره سوم خوب شد اما نمره کامل نبود خيلی احساس بدی بهم دست داده بود در حالی که می دونستم اگر پيش​خودم اين فکرها رو نکرده بودم کلی از اين نمره خوشحال می شدم نمره بعدی هم کامل گرفتم دوباره شروع کردم برای خودم فکر کردن که بايد چنين بشم و چنان، که نمره ديروز رو گرفتم که خوب نشده بود مي شه گفت متوسط بود شايدم کمتر اما خيلی احساس شکست بهم دست داد انقدری که حس می کردم بايد خودم رو تنبيه کنم، باز هم خوب بود که نمره آخرين امتحانم نبود اگر نه می نشستم پيش خودم فکر می کردم که ديگه خراب کردم و از اين به بعد همش خراب می شه. برای ديشب برنامه سينما داشتيم می خواستم نرم احساس می کردم نبايد برم بايد بشينم خونه حتی اگه درسی هم برای خوندن نداشتم، فکر می کردم بهتر نبود می افتادم تا دوباره بخونم شايد نمره بهتری بگيرم، و تمام اينها در حالتی هست که می دونم کاملا اشتباه و غير منطقی هستند اما جلوی فکرم رو نمی تونم بگيرم بايد درستش کنم.زمان می بره اما بايد درست بشه، بهرحال ديشب ال نگذاشت سينما نريم و واقعا خوب بود بعدش انگار سبک شده بودم از دنيای خودم انگار در اومده بودم، اين فيلم رو رفتيم ديديم فيلمش غمگين نبود چون ديگه من کمبودم يک فیلم غمگين بود، اما ما دوستش داشتيم
امروز يک اتفاق افتاد که معمولا اينجور وقتها می افته اما واقعا من موندم چه طور می شه که اينجوريه.
جريان از اين قراره که ما يک درس داريم که به خاطرش هر هفته بايد بريم يک شرکتی بازديد. امروز قرار بود بريم يک شرکتی که تو يک شهر ديگه بود،اين شهر جز منطقه ای نيست که ما با بليط دانشجوييمون بتونيم بريم،منم چون اساسا يک دهات ديگه غير دهات دانشگاهمون زندگی می کنم نمی تونستم با بچه های ديگه قرار بگذارم به همين خاطر از آخرين نقطه ای که بليطمون پوشش می ده تا اون شهر مورد نظر بليط رفت و برگشت خريدم، حالا اين قطاره از دهات ما که رد می شه می رفت شهر يک ربعی می ايستاد دوباره حرکت می کرد به سمت شهر مقصد و تو راهش از دهات دانشگاهمون هم رد می شد، من اتفاقی همکلاسيهام رو ديدم که سوار قطار شدن، البته می دونستم که اونها هم همون قطار رو بايد بگيرن که به موقع برسن اما اينکه تو همون بخش سوار شدن که من بودم خيلی نمی شد روش حساب کرد، حالا اومدن می گن ما بليط استانی خريديم( اين بليط اينجوريه که تا پنج نفر می تونن يک روز تو استان خودمون باهاش سفر کنن و بيست و هفت يورو قيمتشه)،و چون تعدادشون با پنج جور نبوده دو گروهشون سه نفری بودن يعنی بعضیهاشون نفری نه يورو براشون در اومده بود من بليط رفت و برگشت اون تکه رو شش يورو خريده بودم، ديگه هم به درد من نمی خورد که بخوام باهاشون شريک بشم اما فکر می کرديم که حسنش اينه که تو شهر مقصد دوباره نمی خوان بليط اتوبوس بخرن اونها. خلاصه دردسرتون ندم رسيديم شهر مقصد و پياده شديم و رفتيم دم اتوبوس ايستاديم تا وقت رفتنش بشه و درش باز بشه، من و یکی دیگه از بچه ها می خواستیم از راننده برای اين تکه بليط بخريم که بقيه گفتن ما که خريديم و جا خالی هم داريم شما ديگه نخرين تو اين هير و وير بچه ها متوجه شدن که سه نفر نيستن و تو قطار جا موندن! باورتون می شه؟ زنگ زدن بهشون ،می گن ما رفتيم دم يک در ديگه پياده بشيم در خراب بوده باز نشده تا بريم در بعدی قطار راه افتاده شانس آورده بودن يکيشون بليط دار!( از همون پنج نفره ها) بوده.حالا سوار اتوبوس شديم بس که زياد بوديم و همه هم انگليسی حرف می زديم راننده شک کرد که ما بليط داريم يا نه پرسيد کجا می خواين برين منم رفتم اسم ايستگاهی که بايد پياده بشيم نشونش دادم، می گه کو بليطهاتون گفتم بليط استانی داريم می گه نه اون بليط که تو اين اتوبوس معتبر نيست بايد بليط بخرين می گم اوکی چه بليطی بخريم می گه چند نفرين حالا دو سه تا ديگه از بچه ها هم اومدن جمع شدن، يکی از بچه ها می گه بيست و سه نفر که باشه کل جمعيت کلاس می گم نه الان که سه نفر جا موندن می گه راست می گي خوب بيست نفر يادمون می افته يکي ديگه از بچه ها هم هنوز از کشورش برنگشته می گيم خوب نوزده نفر راننده پرسيد مطمئنين؟( بسکه ما بحث کرديم جلوش چند نفريم) منم می گم آره، می پرسه همين امروز برمی گرديد می گم آره بیسیم زده مرکزشون پرسيده ارزونترين بليط گروهی برای نوزده نفر چيه بهش گفتن پنجاه و هفت يورو و شصت سنت بليط رو پرينت کرد داد دستم خوب هيچ کدوم که اين پول رو نداشتيم دو نفر بيست يورو و دو نفر ده يورو داديم بهش و دو يورو و چهل سنت بهمون پس داد، حالا اومديم حساب کتاب کنيم اولا می بينيم ما که بيست نفريم چون برادر يکی از همکلاسيهامون اومده پيشش و باهامون بود(دیگه بروی خودمون نیاوردیم آخه راننده که نمی اومد ما رو بشماره)،بعد بقيه می گن نفری سه يورو می شه خلاصه همه پولها رو که حساب کرديم دو يورو و چهل سنت اضافه اومد، که مونديم چکارش کنيم تصميم گرفتيم بگذاريم پيش کسی که اين ماه مسئول کپی برای بقيه است.حالا جالبتر اينه که عصری موقع برگشتن يکی از بچه ها به من می گه راستی من صبح پول ندادم سهم من چقدر می شه؟ بهش گفتم بيخيال همين جوريش هم زياد آورديم ديگه تو نمی خواد چيزی بدی.آخرش هم نفهميدم چی شد که پول زیاد آوردیم یک نفرم هنوز پول نداده بود.
اون سه نفر جامونده هم مجبور شده بودن شهر بعدی که قطار ايستاده بود پياده بشن و چون ديده بودن وقت کمه از همونجا تاکسی گرفته بودن به مقصد شرکتی که بايد می رفتيم.اما شرکته هم يه جورايی از شهر انگار بيرون بود چون ما که تقريبا نيم ساعت تو راه بوديم رسيديم و اونها هم حدود شانزده يورو بيشتر مجبور نشده بودن بدن اما خوب سفر پرخرجی شد براشون گاهی تجربه ها ارزون نيستند ديگه

2 comments:

Anonymous said...

نوا جون٬ همونطور که خودت بهتر می دونی٬ مقایسه زمانی می تونه منطقی باشه که طرفین مقایسه٬ همسنگ باشن٬ در غیر این صورت استهلاک انرژی هستش. ما آدمها به لحاظ فیزیکی محدودیم ولی ذهنیت مون قادره حتی پرواز کنه و بادبادک وار بالا بره٬ ولی باید حواسمون باشه که نخش رو یواش یواش باز کنیم تا از جسم مون خیلی فاصله نگیره و کنترلش سخت نشه

نوا said...

دیانا جون کاملا حق با تو هست دارم روی خودم کار می کنم واقعا بهش احتیاج دارم بخصوص این درسی که دیروز جلسه اولش بودجوریه که به هیچ وجه نباید از خودم خیلی انتظار داشته باشم ممنونم از توجه ات