Friday, July 6, 2007

سلام من بالاخره استارت اينجا رو بزنم. خيلی چيزها تو ذهنم هست که می خوام بنويسم اما موندم به چه ترتيبی بنويسم هم خيلی نکات هست هم خيلی سئوالات،اول می خواستم از سئوالات شروع کنم اما ديدم شايد بهتر باشه يک مقدار از ديد خودم بگم بعد سئوالهام رو مطرح کنم. از يک طرف ديگه فکر کردم شايد بتونم اطلاعاتی راجع به آلمان اينجا بنويسم که به درد بقيه بخصوص کسايی که از ايران می خوان برای ادامه تحصيل اقدام کنن بخوره چون ممکنه که خيليها دقيق راجع به اينجا و شرايط زندگی و تحصيل ندونن و اينجوری يه کمکی هم به اونها می شه. نوشته مقايسه من چندين قسمت خواهد بود که از الان نمی دونم چقدر طول می کشه اما بيشتر دلم می خواد نظر ديگران رو بدونم تعصبی رو نظر خودم ندارم و قصد دارم تا جايی که می تونم نظراتم جنبه جبهه گيری نداشته باشن اما اگه نظرم راجع به مساله ای مثبت يا منفی باشه فکر نمی کنم لزوما به معنی جبهه گيری باشه.خوشحال می شم نظرات شما رو بدونم چون برام خيلی مهمه که بتونم يه جمع بندی بکنم. شايد بتونم بگم مهمترين هدفم اينه که تبادل نظری با شما داشته باشم. و اما قسمت اول: برای من آمريکا هميشه يک علامت سئوال بزرگ بود،بخصوص که از ايرانی های ديگه شنيده باشين نسبت آلمان به آمريکا مثل نسبت ده به شهر هست. من با اين پيش زمينه ذهنی تصوری که از آمريکا داشتم جايی به مراتب بزرگتر، تميزتر، مرتب تر با تکنولوژی پيشرفته تر و خلاصه همه صفات مثبت به اضافه تر تفضيلی بود.
شايد همين تصور باعث شد که تا مدتی هضم اونچه که می بينم سخت باشه.زمانی که از فرودگاه لس آنجلس بيرون اومديم و ماشينی که کرايه کرده بوديم تحويل گرفتيم و وارد اتوبان شديم من هاج و واج مونده بودم.اتوبان خيلی خيلی بزرگتر از اتوبانهای آلمان بود پنج تا هفت باند داشت اما خيلی شلوغ، نامرتب و کثيف بود و وضع آسفالتش هم اصلا تعريفی نداشت.هوا بشدت آلوده بود بطوری که بالای شهر قشنگ رنگ آسمون کرمی رنگ بود. به هر حال می دونم که آمريکا خيلی خيلی بزرگ هست و هر گوشه اش برای خودش يه کشور هست همين طور که ايالت ميشيگان با کاليفرنيا خيلی متفاوت بود اما به طور کلی نظم و ترتيب و تميزی آلمان خيلی بيشتر از آمريکا است.
در آلمان برای هر چيز کوچيکی هم طوری برنامه ريختن که مردم نا خوداگاه مجبور به منظم بودن می شن این يه مثال سادش:اینجا گاری های خرید تو محوطه مخصوص به هم زنجیر شدن شما حتما باید یه سکه یک یورویی تو شيار مخصوصی که براش تعبيه شده بگذارين تا گاری آزاد شه و برين خريدتون رو بکنين و اگه سکه تون رو بخواين بردارين دوباره بايد برين گاری رو سر جاش زنجير کنين تا پولتون رو پس بگيرين به اين ترتيب هيچ وقت گاريها اينطرف و اونطرف پارکينگها پخش نيستن اما تو آمريکا من حداقل ده تا پونزده فروشگاه و مال رفتم اما هيچکدومشون اينطور نبودن تو همشون گاری ها مجانی بودن ملت هم همون جا که کارشون باهاش تموم می شد رهاشون می کردن تا آخر شب که کارگرهای فروشگاه می اومدن جمعشون می کردن.ولی همين به نظر من خيلی باعث بی نظمی می شد می رفتی ماشين رو پارک کنی لحظه آخر می ديدی يه گاری ته جا پارک وله،نمی دونم شايد هم همه جا اينطور نيست.
اما ساعتهای کار فروشگاهها خيلی بيشتر از اينجا بود اکثرا تا ساعت ده و تعدادی حتی بيشتر یا شبانه روزی هم بود ،یک شنبه ها هم فروشگاههاباز بودن.اما اينجا تقريبا اکثر شهرها( استثنا برای برلين و شرق وجود داره) ساعت هشت ديگه فروشگاهها تعطيل هستن امسال رفورمی انجام شده که در طول هفته فروشگاهها می تونن تا هر ساعتی خواستن باز باشن اما فقط بعضی فروشگاهها ساعتهاشون رو تا ده زياد کردن بعضی از پاساژها و مغازه ها پنج شنبه ها تا نه يا ده باز هستن. يک شنبه ها به جز پمپ بنزين هيچ هيچ فروشگاهی باز نيست، تا قبل از اين رفرم چهار يکشنبه در کل سال با کلی دنگ و فنگ می تونستن مغازه ها باز کنن که با اين رفرم شد سه تا خلاصه اگه کسی اينجا تا شنبه شب خريدش رو نکنه يک شنبه ديگه خونش گردن خودشه. اين مساله برای روزهای تعطيل هم صادقه اساسا معنی روز تعطيل توی آلمان يعنی ديگه همه چی تعطيل تعطيل ،حتی تو خونه مثلا فکر اينکه يک شنبه يا روز تعطيل بتونين خونه تون رو جارو بزنين نبايد بکنين(بستگی مستقيم به همسايه هاتون داره اگه بخوان می تونن اعتراض کنن بهتون که روز تعطيله و صداش مزاحمشونه). اينجا وقتی با پول خريد می کنين فرض کنين مبلغی که بايد بدين می شه هشت يورو و شش سنت خيلی معموله که شما مثلا يه ده يورو و شش سنت به صندوقدار بدين و به شما دو يورو برگردونه اگه هم خودتون ده يورو بدين ازتون می پرسه که شش سنت خورد دارين بدين يا مه اينجوری بهشما کلی سنت خورده نمی دن که هی تو کيفتون زياد بشه مگر اينکه خودتون اينجور بخواين.تو آمريکا من يکی دو بار اينکارو کردم ديدم صندوقداره يه نگاهی به پولی که بهش دادم می کنه يه نگاه به من گفتم لابد کارم خيلی ضايع هست،گفتم بی خيال می گذارم خودشون بهمون بقيه پول روبدن گو اينکه کلی يک سنتی تو کيفمون جمع می شد.بعد ديدم همين که بقيه پول خرد هم می گيرم بازم انگار براشون عجيبه ديگه خيلی دچار توهم شدم گفتم نکنه اينجا بايد بقيه پولت رو پس نگيری و لارژ بازی در بياری از دوستم پرسيدم که بقيه پول رو تو فروشگاه نبايد پس بگيرم که اونم گفت چرا دليل نداره،خلاصه ما درست نفهميديم آخرش چيکار کنيم اما اينجا هيچ وقت از حساب کتاب دقيق همچين حسی بهت دست نمی ده. يه مشکل ديگه ما تو رستوران بود خوب ما تو کتاب خونده بوديم که اونجا انعام پونزده تا بيست درصد هست و بهترين راه برای دادنش دو برابر کردن مقدار ماليات صورت حساب هست( اينجا حدود ده درصد معمولا تو رستوران و بار و بستنی فروشی کلا هر جا که پيشخدمت چيزی سر ميز می آره انعام ميدن)،حالا تا اينجاش مشکلی نبود.اما مشکل جای ديگه بود،کاری که ما اينجا می کنيم اينه که فرض کنين صورت حساب رو براتون می آرن و شما حساب می کنين که با انعام فرضا می خواين چهل و چهار يورو بدین اما خوب هميشه که دقيق همين پول رو ندارين، يه پنجاهی می گذارين و به گارسون می گين چهل و چهار يورو اونم تشکر می کنه و شش يورو رو بهتون پس می ده، اگه هم بخوايم با کارت حساب کنيم پول غذا رو با کارت می ديم و انعام رو دستی به گارسون می ديم چون با کارت می ره به حساب صاحب رستوران،و انعام هم اينجا مثل آمريکا بايدی نيست يه جورايی اخلاقی می دين. حالا ما می خواستيم با همين سيستم اونجا حساب کنيم هر بار پول رو می گذاشتيم و مبلغ مورد نظرمون رو می گفتيم اما انگار نه انگار دوباره همه بقيه پول رو با سنتهاش پس می آوردن و ما گيج و ويج دوباره بايد حساب می کرديم چقدر می خواستيم انعام بديم دوباره بهش بر ميگردونديم. گفتيم شايد نمی فهمن ما چی می گيم اما تو رستوران ايرانی هم که به فارسی گفتيم بازم همين وضع تکرار شد و ما مطمئن شديم که مشکل از لهجه ما نيست مشکل چيز ديگه است، دوستم راهنماييمون کردکه اگه با کارت بدين راحتتره و ما هم ديگه با کارت حساب کرديم و راحت شديم چون خودشون جای انعام رو توی برگه تائيد گذاشته بودن و می نوشتیم و امضا می کرديم و تموم می شد.
حالا حالا ها ادامه داره...
.

11 comments:

Anonymous said...

test

Anonymous said...

مباركه!چه كار خوبي كردي.اتفاقا در مورد آلمان خيلي زياد وبلاگ نديدم.
به نظر من ادامه ش بده چون اگه كسي بخواد يك كشور رو انتخاب كنه اين اطلاعات واقعا بدردش مي خوره.مي دوني گاهي اين اطلاعات ريز رو براحتي نمي توني از جايي گير بياري و اكثرا كليات رو مي گن.منكه خيلي استفاده كردم.ممنون

Anonymous said...

خانومی خوشحالم که می نوِيسی
عزيزم تو هرچی بنويسی عالی می شه
و من کلی کيف می کنم از خوندنشون

Anonymous said...

سلام نوا جون وبلاگ جدید مبارک خانومی .برای من خیلی بحث جالبیه چون از 7-6سالگیم که برادرم رفت آلمان من تقریبا هرسال دوسه ماهی اونجا بودم و تا سه سال پیش که برای باراول اومدم اینجا تجربه خارج از کشورم اروپا مخصوصا آلمان بود و تا سه ماه اول اینجا خیلی تو ذوقم خورده بود اصلا دوست نداشتم ازمترو استفاده کنم وهمه جا برام خیلی کثیف و درهم برهم جلوه میکرد وکلی هم از این حرف مامان وبابام که دقیقا همونیه که تو توی پستت نوشتی "که قیاس کشورهای اروپایی وامریکا مثل ده به شهره"جا خورده بودم.حالا اگه میومدی نیویورک شاید بیشتر این بینظمی به چشمت میخورد. خلاصه ولی الان دیدم خیلی تغییر کرده که البته دلایل زیادی داره که یکیش تجربه زندگی کردن وشناخت فاکتورهایی باشه که منظر کلی از اجتماع رو میسازه.نوا جون من این بار یکم پرحرفی میکنم ببخشید چون خودم تو این قیاس خیلی دست وپازدم ودوست دارم با تو و بچه ها در موردش بحث کنیم وشاید به یه جمع بندی خوب برسیم تو خیلی میتونی کمک کنی به عنوان مثال من اکثر شهرهای آلمان رودیدم و یکی دو ماه توهرکدوم زندگی کردم ولی همیشه یه مسافر بودم وتجربه یک مسافر خیلی متفاوته شاید کسی که فقط 3ماهه داره آلمان زندگی میکنه دید عمیق تر وحداقل متفاوتی با من داشته باشه

Anonymous said...

در مورد اتوبان ها حق با توست آلمان اتوبان های بهتری داره .درمورد نیویورک سیتی که وضع آسفالت خیابونا فاجعه است پر چاله وچوله است و حسابی یاد آورخیابونای ایرانه با این تفاوت که اینجا انتظارت بالاتره البته نیمی از این مسئله هزینه بالایی که امریکا داره برای جنگ و...صرف میکنه پدرم میگه تا 4-3 سال پیش اینطوری نبود.در مورد فروشگاهها وگاریهای خرید آره راست میگی اینجا من یادم نیست این سیستم رو جایی دیده باشم که مجبور بشی گاری خریدتو برگردونی سرجاش تاپولی که دادی پس بگیری فکرکنم شما حتی تو فروشگاه "مترو"که یه جایی شبیه "کاست کو"اینجا باشه این سیستم رودارید.نوا جون دردید اول به نظر من نظم آلمان واینجا غیرقابل قیاس میومد ولی الان می بینم درسته که فرهنگ عمومی دو کشور متفاوته و همین در شکل ساختار نظم متفاوت بروز میکنه مثلا نظم تواین شهر ازدید من یک نظم پنهانه چون بااین حجم جمعیت وتنوع فرهنگی ساختارشهربدون نظم درونی قوی دچارمشکل میشد. به عنوان مثال همین نیویورک سیتی که دردید اول پر از هرج ومرجه رو با دقت نگاه کنی یه نظم کلی وقوانین خاص خودشو داره که خیلی زود به هر کسی که واردش میشه تزریق میشه.این شهر که مرکز تجاری بزرگ دنیا ومرکزبزرگ توریستیه دارای حجم بالای جمعیت شهرندهاش که ملغمه ای از مهاجرین مختلفه +جمعیت متغییر مسافرینه دارای سرعت بالای زندگیه که تو همه مسائل ساده روزانه نمود پیدا میکنه مثل نحوه وسرعت راه رفتن برای همین براحتی یک شهروند ازیک توریست از نحوه راه رفتن قابل تشخیصه
ردشدن پیاده ها ازچراغ قرمز وقتی ماشین عبورنمیکنه اینجا خیلی نرماله که فکرکنم توآلمان رفتار ناهنجاریه حتی شاید توی ایالت های دیگه امریکا.ولی با توجه به ترافیک شدید افراد پیاده در نیویورک اگراین مسئله (که خودش نمود بینظمیه)نباشه شاید بینظمی بیشتربشه میخوام اینو بگم که خیلی از مسائل در دید اول شکل متفاوتی داره مثلا بازم یه مثال از نیویورک میزنم پارسال توی یک مقاله این شهر اولین شهر مودب جهان شناخته شده از تعجب شاخ درآوردم فکرنمیکردم اصلا توی لیست پنج شهر اول هم باشه چه برسه به اولین ولی وقتی دلایلشو خوندم منطقی به نظر میرسید درصورتیکه من بعد دوسال زندگی تو این شهر نظرم کاملا متفاوت بود ولی با خوندن تحقیقی که شده بود دیدم که نظرم سطحی بوده وخیلی چیزارو نادیده
گرفته بودم

Anonymous said...

بهار عزيز و گذر جون خيلی ممنون از نظر خوبتون من خيلی تشويق شدم که ادامه بدم مرسی که اومدين و نظرتون رو برام گفتين

نوا said...

مهديس جون خيلی خيلی ازت ممنونم که وقت گذاشتی و توضيحاتت رو برام نوشتي، منظور اصلی من هم همين بود که بتونم به درک درستی برسم، کاملا باهات موافقم که نظری که يک مسافر داره با يک نفر که جايی ساکنه کاملا متفاوته اين حالت برای خود من پيش اومده ولی در حالت بر عکس هر مسافری حتی کسی که شش ماه اينجا زندگی کرد ولی می دونست که موقته از خوبيهای اينجا تعريف می کردن و می گفتن که آلمان عاليه من کلی اشکالات سيستم اينجا رو می گفتم و به نظرم اشکال خيلی خيلی زياد بود، مشکلم در برخورد با آمريکا اين بود که بر عکسه گويا وقتی موقت باشی بديهای سيستم که ظاهری هستن رو بيشتر می بينی تا خوبيهاش که نهاد جامعه رو ساخته و چون می خوام هر طور شده قبل از تصمیم گیری نهایی ديد صحيح و منطقی پيدا کنم فکر کردم تبادل نظر با شما خيلی بهم کمک کنه و باعث می شه با ديد منطقی به قضايا نگاه کنم.
اگه بازم اينجا بيايی و نظرت رو برام بگی بزرگترين کمک رو بهم کردی چون می خوام تصميم گيريم رو بر پايه های درستی بگذارم.مرسی

Anonymous said...

سلام نواجون
جرات نوشتن ، به زبون آوردن و رها كردن انديشه ها مون، بدون ترس از قضاوت -يكي از بزرگترين ترسهامون- كاري است بسيار بزرگ چون بدنبالش حس رهايي داريم و تا حدي تعادل . وقتي مي نويسي درونت بيروني مي شه ، گاه جنبه هايي از خودت رو مي بيني كه هيچوقت نديده بودي ...شايد به "خودت " نزديك تر مي شي! تولد اين وبلاگ جديدت رو بهت تبريك مي گم .من مشتاقانه ميام و منتظر نوشته هات هستم .دررابطه با موضوعي كه نوشتي چون مسائلي رو كه عينا تجربه كردي به زبون آوردي جالب ومفيده . من چون تجربه اي ندارم نمي تونم چيزي درجهت رد يا تاييدش بگم اما ديد ي ازاويه اي ديگر به من مي ده .

Anonymous said...

يادم رفت تو كامنت بالا اسمم رو بنويسم اينجا نوشتم

نوا said...

لی لی جون خیلی ممنونم از لطفت و کاملا با نظرت راجع به نوشتن موافقم،اميدوارم که بتونم ادامه بدم.

Anonymous said...

چه خوب که می نویسی:-*

به جمع وبلاگ نویس ها خوش اومدی... امیدوارم تجربه جالبی باشه برات.. و امیدوارم تو نوشته هات مجبور به خود انسوری نشی... چون ذوق نوشتن رو ازت میگیره! راستی عکست چی شد؟